چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

لذت پرواز!

توی کوچه بیرون از اتاق من داره باد می یاد.شب صدای هوهوشو توی تمام کوچه های خلوت وپر برگ می شه شنید. برگ هایی که از گرمای تابستون زردوخشک کف آسفالت خیابون افتادن ومی می شه خشکی راتوی تمام رگ برگاشون دید. می شه دست تمناشون را به سوی آسمون دیدوفریادهاشون راکه توی صدای باد که از لابلای درختها می گذره و کو چه به کو چه پیچ کوچه ها راطی می کنه و می پیچه را شنید . وخدائی که اون ها ره می پذیره و پرواز شون میده . اونها سوخته تابستونند و تشنه باران اما سوختن اولین قدم پریدنه. پروازی که بدون بال ممکن می شه.  ومن خودم را توی هر مردابی می ندازم تا نسوزم . شاید چون از لذت پرواز بی خبرم.

ازت بدم می یاد!

کاش فقط می توستم خودمو ببینم .کاش فقط می شد خودم برای خودم مهم باشم و کاش مغرور کارهای خودم بودم. کاش توی آشغال را نمی دیدم. کاش برام مهم نبودی. هم اون روزایی که هیچ کاری نمی کردی خودتو مهم جلوه می دادی وهم حالا که داری یه غلطی می کنی. از کوچیک شمردن آدما می خوای خودتو بزرگ نشون بدی؟ ازت به اندازه تمام روزهایی که به کامم تلخ کردی بدم می یاد!!!!

 

 

 

زمین سبز

وقتی که بازی اول را باختیم اون هم با اون آبروریزی، مادر بزرگم خیلی ناراحت شد . ازش پرسیدم: شما که فوتبالی نبودید؟ جوابم داد: آخه ما ایرانی ها خیلی دشمن داریم.!!!!!!!

فقط تونستم بخندم . چه طورمادر بزرگم را شستئوی مغزی دادند!!!

آره ، راست می گه ما خیلی دشمن داریم. فقظ با این تفاوت کوچیک که ما خودمون دشمن خودمونیم.

اون قدر احمقیم که حتی ورزش را سیاسی می کنیم. رئیس جمهورمون فکر می کنه که با رفتن تیم فوتبال به جام جهانی تو دورۀ خودش ،جبران تمام ناتوانیهاش شده و افتخاری مهم را کسب کرده!

مثلا با بردن ما به امریکا یادمون رفت که این برد ورزشیه و نه جبران پولهایی که آمریکا ازما خورده.

ما ایرانی ها هم فکر می کنیم با بردنمون می تونیم جبرتان تمام کمبودهای تاریخیمونو بکنیم.

اصلا فوتبالی نیستم ویا از برد و باختش سعی میکنم خیلی خوشحال یا ناراحت نشم، فقط از این ناراحتم که فوتبالمون هم مثل همۀ جای این مملکت خراب از نالایقی هاست.

بسه، بسه به خدا بسه. خسته شدیم از این همه دشمن خارجی که وجود خارجی ندارند. تا کی تو تاریکی می خواهیم دوره خودمون بتابیم.

حذف شدن از جام جهانی مبارک!!!!!

 

تازه وارد!

سلام دوستان. من تازه واردم. خیلی هم سوال دارم. لطفآ کمکم کنید.!

آدمهای تنهای بعد از ساعت 9:3۰

همیشه تنهایی هامو عصر پیاده با خودم می  بردم خیابون.اون قدر راش میبردم که خودش بفهمه هوا تاریک شده و باز مال منه.این قدر راه میرفتم تا پاهام درد بگیرن وداد بزنن: بابا تا آخرش بری بازم تنهایی باهاته.

اما پیاده روی تنهایی بعد از ساعت 9:30 یه جوره دیگس. اون قدر تنهایی که حتی تنهایی هم دنبالت نیست پاهات هم دیگه درد نمی گیرن چون میدونن باید به یه روشنایی برسن. گاهی پیاده رو ها اون قدر تاریکن که باید دنبال سایۀ خودت بگردی لابلای سایۀ درختها.

آدمهای تنهای بعد از ساعت 9:30 از یه جنس دیگن. انگار فقط بعداز این ساعت زندگی میکنن. جدا از همه به تنهایی میرسن.انگار قرار گذاشتن از قبل. با چشمام دنبال یه آشنا بودم که مطمئن بودم از همین آدمهای تنهای بعد از ساعت 9:30ست . خیلی ساله که اینو میدونم  اما ندیدمش. چه امیده خنده داری. بین این همه آدم...

اما انگار من از جنس عصرهای مرطوبم تا شبهای وهم آلود!!!!

دیدم امیدمن،

برخاست،

             خشمناک،

                         خندید،

 خندیدوخیل خوف،

درخلوت شبانۀ من موج می گرفت،

با هق هقِ گریستن من

دیدم طنین خندۀ او اوج میگرفت.

 

                                             "حمید مصدق"                                                                

نور قرمز


امرز خیلی خسته وکلافه بود.گفت که میخواد چاپ را خودمون یاد بگریم.اما این بهانه بود. شاید فقط سرش شلوغه ویا درگیر نمایشگاشه.اما من این طور فکر نمی کنم . چرا این قدر تنهاست؟ چرا این قدر با گذشته؟ چرا این قدر وقت صرف شاگرداش می کنه؟

 تمام ترسم از اینه که همه تعریفها و تحسین هاش از روی دل رحمیش باشه!   کاش یه فکری به حال چشماش می کرد. خدایا دیگه این بار حوصله یه تراژدی غم انگیز راندارم.همون یه بار بس بود. داره باورم میشه که....

                                    

                                      

 

عکس و مجسمه

:من  میگم که ... خیلی با استعداده! نظره شما چیه بچها؟

:بله موافقیم.

:خوبه پس شام باید بده.نظره شما چیه بچها؟

:بله موافقیم!

 

بدشانسی

امتحان میکروب محیطی داشتم.استاد جون پسرشو اورده بودن. منم مثل همیشه عینکم را برداشته بودم و داشتم موقع فکر کردن درودیوار را نگاه می کردم. بچۀ استاد جون اومده جلو و اروم جمله معروف مامانشو تحویلم میده : "با نگاه کردن به برگۀ بقیه جواب سؤال نمیرسه"

داشتم از عصبانیت می ترکیدم. آخه خدایا من باید ازیه بچه دبستانی هم بخورم.

به کی بگم من تو عمرم تقلب نکردم. اون از دوترم پیش که بامراقبه امتحان به خاطره تذکراشتباهش به من باهاش دعوام شد. این هم از امروز.

آخه یعنی چی؟؟؟؟؟؟