چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

الهی ...

پروردگارا

سایه ی مسئولین امر را از سر ما کم بفرما!!

پی نوشت بی ربط: انسانم من

پی نوشت: مرگ قسطی ٬ نعیم ٬ ذهن خطرناک ٬ تا دموکراسی ٬ پویان و.... برای من فیلتر هستید!!!!!

پی نوشت: دی روز عصر دم چهارراه نظر(یه چها راه بگیر بگیر خانم ها و اقایان بدحجاب و دگر باش(!) )یه پسری بلند بلند داد می کشید: فوق العاده ٬ فوق العاده ٬ شرایط ازدواج موقت توسط دولت اعلام شد!!!

این ها را هم بخوانید بد نیست!  ***     ***  

 

 

به ارامی اغاز به مردن می کنی!

دارم همش به این فکر می کنم!

پی نوشت: دلم یه سنگ شکرگذاری می خواد!!!

یکساله شد!!

اینجا هم یکساله شد! به همین سرعت! به همین سادگی! به همین بی مزه گی !! ماکارونی رشد!!!!

روزی که برای اولین بار اینجا نوشتم حس می کردم خیلی راحت همه ی حرفهامو و اعتقداتمو توش می نویسم. اما حالا فهمیدم که ما هیچ وقت نمی تونیم خودمون را عوض کنیم. من درست همون طور اینجا خودمو سانسور می کنم که تو دنیای حقیقی!!!!

 اما من از طرف ستایش به یک بازی دعوت شدم که چون ستایشه روشو زمین نمی ندازم! تاثیر گذار ها در زندگیم. اول بذارین دوتا مسئله را توضیح بدم.

اول اینکه پدر مادر ها ٬ چه مستقیم و چه غیر مستقیم ٬ چو خوب و چه بد ٬ چه با بودنشون و چه با نبودنشون (!) اثر گذارترین ها هستن. پس اصلآ وارد این بازی کردنشون را دوست ندارن و قبول ندارن . چون تاثیر گذار ها تو یک دوره ای تاثیر گذار بودنند!

دوم اینکه تاثیر گذار بودن کسی به معنی مثبت بودنش و یا علاقه داشتن بهش نیست! اصلآ من اسم اون را تاثیر گذاشتن نمی ذارم... بی خیال

*دوست سال اول دبیرستانم. جزء تاثیر گذارترین ادم های زندگی من بود. من به خاطر همه ی افکارم بهش مدیونم. چون راه نگاه کردن را بهم یاد داد!!!

*معلم بازنشسته ی دوران راهنماییم! سکوت کردن را بهم یاد داد!

* برادر گرام که با همه ی احساس های متناقض و سر در گمی که به هم داریم روی نوع زندگیم خیلی تاثیر گذار بوده!

*پیرمرد سفال گر که سال ها پیش توی همدان دیدمش!

***... و یه عالمه کتاب و ادم و فیلم و استاد را هم بهش اضافه می کنم!

و شاید سال دیگه از کسایی دیگر به عنوان تاثیر گذارها نام ببرم!!!!

من  ایلیا ٬ امیر(ذهن خطرناک) ٬ لنگه کفش پاره و اسلوموشن  و فریناز را دعوت می کنم.

پی نوشت: ندارد!!!!

خدا بده برکت!

خوب بالاخره روز شنبه دستمون به یه دکتر رسید و ایشون تشخیص ابله مرغون دادنند!!! 

مریضیه با برکتی بود! اگر شب تا صبح دور اتاق راه رفتناش از خارش مرگ اورش !!! را فراموش کنم ٬ حداقل تا سه روز دیگه(بعلاوه ی یک هفته ی گذشته) بی خاصیتی و بی کاری منو توجیه می کنه!!

والبته اشتی من با کتاب ٬ این موجود نازنین٬که از بعد از خرخونی های بی نتیجه ام برام ارشد(!)باهاش قهر بودم!

ایتالو کالوینو ی عزیز ٬ کتاب های شیرینت این چند روزه بهترین گزینه ای بود که می تونست همراه من بشه!

پی نوشت:  ای روزهای خوب که در راهید        ای جاده های گم شده در مه

                 ای لحظه های سخت اد امه          از پشت لحظه ها به در ا یید

توضیح شعر: این شعر منو عجیب به یا روزهای دوم خرداد می اندازه. می خوندیمش و باورش می کردیم. ما ساده لوح بودیم یا لحظه های سخت ادامه را دست کم گرفتیم؟؟؟؟

سرخک؟سرخجه؟ تب ویروسی؟!

نمی دونم اما هر چی که هست دقیقآ سه روزه که خونه نشینم کرده!  الان هم که تمام بدنم دونه زده!!!

کممممممک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پی نوشت:بیگانه شده ام ٬ هم با اینجا و هم با دنیای بیرون از اینجا!!!

بی ربط: دردی اگر هم هست ٬ تو درمانش باش!!!

ذهنی مسموم!

ذهنم کاملآ مسموم شده. از خیلی چیزا. امروز عصر که از خونه بیرون می رفتم احساس کردم دیگه هیچوقت بر نمی گردم!!!! اما برگشتم و این نشون می ده که چقدر ذهنم مسمومه!!! خوب می شه منو به یک موسسه ی سم زدایی خوب معرفی کنید؟؟؟

پی نوشت۱: یه چیزی تو مایه های گدایی برای دوستی!! می فهمی. خیلی بی غیرتید رفقا...

پی نوشت ۲: ببینید من واقعآ دلم می خواد قالب وبلاگم را عوض کنم! البته نه اون شکلهای از پیش تعیین شده!

پی نوشت ۳: گذروندن این روزها با موفقیت می تونه در اینده برام یه افتخار باشه اما فعلآ داره خجالتم می ده از بی عرضگی خودم!

پی نوشت ۴: چقدر علامت تعجب استفاده کردم(!) ((: !!!!!!!!!!!!!!!!!

با تضمین رگ گردن!

به تعدادی رفیق ٬ جهت گذروندن باقی عمر ٬ با رعایت کلیه ی قوانین نانوشته ی رفاقت نیازمندم!

پی نوشت: بهترین دوران ٬ زمانیست که از اینده هیچ انتظاری نداری!!!

یکی ٬ توی همین کوچه های شهر...

بند های طولانی ،تبصره های ناخوانده ، قانون های ثابت ،دولت های برنده ، بازنده ، سربلند ، ایستاده!!!

شاید 18 سال ، فرقی نمی کند، تصویری از دانشگاه بعد از سد کنکور ! طرح های ناگهانی ، مصلحت های توجیه شدنی ،راه هایی وقیح با هدف هایی عالی!!!

زیبا رو ، محشر و خواستی ، بی نیاز به تمام مدادها و پودر ها و ماتیک ها . در راه مدرسه ؟ در راه کلاس کنکور؟ در راه خانه؟ مهمانی ...؟ فرقی نمی کند . تا دی روز دختری 18 ساله و امروز بمبی متحرک ، مستحق انچه ماشین های سبز و سفید با سرنشینان سیاه پوشش در استین دارند! با دو چراغ قرمز چرخان ! فرقی نمی کند اول کدام، اول سوار بنز های سفید و سبز در دست کارکنان غیور (!) و خدمتگذار دولت یا در امبولانس سفید برای رساندن مرده ای زنده به بیمارستان برای نجات اش از دومین خودکشی؟!!!

تا دی روز دختری 18 ساله ، پر از انگیزه برای پریدن از روی سدی به سوی اگاهی و امروز لاشه ای بی جان پر از انگیزه برای پریدن از روی سد زندگی به سوی مرگ!!!

جمع اش کردنند برادر(!) از سطح شهر من ، شهر تو ، کشیدندش توی بنز ها ی سفید و سبز با دو چراغ قرمز چرخان . چه با شکوه ! چه با افتخار ! دزدها را قاتل ها را ، رباخوار ها را و نه هیچ کس دیگر را بدون سند ، بدون مجوز ، بدون مدرک ، بدون اثبات سوار هیچ بنز سفید و سبزی نمی کنند! و ترا ، توی 18 ساله را بدون تقاضا می کشند تو و با یک سروان ؟افسر ؟ سرباز؟ نمی دانم اما فرقی هم نمی کند ، می فرستند مرکز برای ارشاد!!!  فکر می کنم ، فکر می کنم انگیزه اش چه بود که ترا توی کوچه ای خلوت ، توی همین شهر توی همان بنز سفید و سبز.......

من شرم می کنم ، من شرم می کنم از گفتن انچه که او کرده اما تو ، تو ای هم وطن ، چگونه شرم نمی کنی وقتی که می ایستی و رو به دوربین تلویزیون می گویی من تحریک می شوم!!!!

اما من شرم می کنم که بگویم چرا ارزوی دخترک مرگ شد و تقلایی برای پریدن ، شاید هم شرم نیست ، ترس است . ترس از بنز سوارانی که باید امن ترین مامن همه ما باشند...

به راستی یک دختر 18 ساله با ارزوهای بزرگ چه جایگاه و ارزشی دارد میان طرح های الهی (!) و والای شما؟ به راستی ارزش او چقدر است که فدای دروغ های شهوت انگیز شما شد؟؟؟ براستی تو ، برادر، که DVDها و CD های فیلم های روز دنیا بدون هیچ قیچی و ممیزی مثل ورق زیر دستانت بر می خورد ، چگونه حرف از تحریک می زنی و دامن می زنی به این بازی وحشت؟؟؟؟

من شرم می کنم ... من شرم می کنم!!!!

 

مربوط:

از توحش بیزاریم وبلاگ جمهور

فیلم

عکس

خبر

عکس و خبر