چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

بوی عید می اید؟

مثل سنگ بودم قبلآ ٬ حالا شیشه ای شده ام! اصوات چه راحت تنم را می لرزانند!!! 

پی نوشت: عید امد و عید امد و ما جز فیلم ها و کتاب ها و خواب چیز دیگری نداریم ٬ باشد که خوش باشیم! 

شعر زیبایی بود

بوم !

همیشه دیوانه ی ان صحنه هایی بودم توی فیلما که نقش اصلی رنج کشیده مشتشو برای اونی که بدترین ها را بهش روا داشته باز می کنه و توی مشتش چیزی نیست جز یه نارنجک که شاسی اش کشیده شده و بعد.......... بوم!!!!!!!  

احساس اون لحظه خیلی باید ناب باشه!!!! 

پی نوشت:گاهی زندگی مثل یه بازی ذهنی میمونه فقط.

من و روزگار تو یه کوپه نشسته بودیم!

شخصآ برای وجود مبارک خودم احساس نگرانی می کنم! باور نمی کنید ولی تا حدی این احساس واقعی و نزدیک است که بدجوری دست و پایم را گم کرده ام!

پی نوشت: اوکی جناب روزگار رسمآ دهانمان را سرویس کردید و فک مبارکمان را پایین گذاشتید. باشد روزی ما نیز....  

و من ٬مسافر زمان...

راوی  

   ریل است  

و من  

اتفاقی خفته  

در شکم این قطار  

(مجموعه شعر٬اغوش من کوه می زاید٬ساراسیامکی)