چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

باز هم تلنگر بزن ...

قصه ی اینجا شده مثل دفع زباله های بیمارستانی! 

تازه می فهمم بارون را هم دیگه دوست ندارم! 

پی نوشت: شاید دوباره یه روزی.

صدمات روحی

خداوکیلی مرزش کجاست؟

جور و ناجور برامون یکجوره

توی وبلاگ ها تاب می خورم و هی پست های مشابه می بینم که انگار خودم نوشته ام! توی خیابان می تابم و انگار اوضاع همه یک جورایی یک جوریست ناجور و همزاد پنداری کار راحتی شده است. فکر می کنم وقتی حال بقیه هم ناجور است چه دلیلی دارد حال من جور باشد .... ولی انگار که با صورت به دیوار خورده باشم یک یاداوری نه چندان دور گوشزد می کند که این فرمول مسخره ات کلآ جواب نمی دهد. وقتی توی ادم های شاد وول می خوری ٬ وقتی حال همه یه جورایی جور است قصه ی احوال تو همچنان ناجور است و .... داستان همچنان ادامه دارد