چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

i use to be

هفته ای یک کتاب را می خواندم ٬ فیلم می دیدم ٬ سر کار هم که بودم . برام از بدیهیات بود خوب. اصلآ بلد نبودم در خانه ماندن یعنی چی! بلند بلند می خندیدم ٬ حرف می زدم و خوب بعد از بعضی حرفها هم پشیمان می شدم که طبیعی بود . حالا پشیمانی معنایی ندارد چون درصدی میان ان دو سه جمله ی روزمره باقی نمی ماند که خطا باشد . چیزهایی وجود داشت که برایم مهم بود . ادم ها دور و برم بودند نه اینکه حالا نباشند ٬ هستند ولی مهم بودن چیزها که از بین رفت ادم ها هم ... اول فکر کردم مال سن و سال است . بعد دیدم نه همه اش تقصیر بوداست با ان حرفهایش که رنج از خواستن است و وقتی نخواهی رنجی هم نخواهد بود. خسته شده بودم بس که گفتند کمال گرایی ٬ کهیر می زدم با این حرفها و برچسبها. نیازی نبود خودم می دانستم. اگر مرد بودید می گفتید چه خاکی به سرم کنم با این اوضاع . کمال گرایی که هیچ ٬ ارمان گرایی هم درد بی درمانیست. از همه بدتر محدوده ی ارمانهایت است که همیشه ی خدا یا ممنوع است یا انقدر درصدش کم که باید برای هر تکه اش سرا پرده ات را جمع کنی بروی یک شهر دیگر . همه اش بروی پایتخت. ان قدر که طهران زده بشوی. بعد از همه اش بگویند ناشکری و همین باعث بشود بفهمی چقدر همه نفهمند ٬ چقدر وقتی داری حرف می زنی و درددل می کنی گوششان با توست ولی در دلشان دارند سریع یک حساب سرانگشتی می زنند و با خودشان مقایسه می کنند! همین می شود که دیگر حرف نمی زنی . اگر از اول گوش می کردی می فهمیدی که من نگفتم بی کارم ٬ تنهایم ٬ غصه دارم . حرف من چیز دیگری بود . گفتم این ها ان چیزی نیست که مرا سیراب کند . مثل این است که به جای ناهار هی به تو شیر موز بدهند ! بابا شیر موز جای خودش من ناهار می خواهم ! از همه اش بدتر تویی که می گویی خیلی از من بدتری چون مردی. سربازی داری ٬ باید بعدها خرجی بدهی ٬ و هزار چیز دیگر که من نمی دانم  و اصلآ حالیت نیست که کار نکرده نداری . یعنی سیرابی  ٬ ناهارت را خورده ای و حالا هوس شیر و موز کرده ای! و دقیقآ مرا یک لیوان شیر موز می بینی و من خوب می دانم وقتی تمام را سر کشیدی دوباره هوس ناهار می کنی . حق داری من همه ی این سال ها اینگونه تغذیه شده ام! اصلآ ما زن ها میان وعده های خوبی هستیم ... 

ولش کن بگذار این حرفها را همان شادی بزند ٬ بگذار من همچنان حرف نزدم ٬ در همین چهار دیواری بمانم و لاقل احساس امنیت بکنم ٬ سر کار نروم تا ان دیو وحشی خواسته هایم بیدار نشود و زنجیر گردنم را نکشد به هر سو و دوباره زخم نخورم.  

حالا همه ی این ها هم که به کنار من هنوز هستم با یک تفاوت کوچک ٬ هیچ شباهتی در حالا و گذشته ام وجود نداد!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
زودیاک سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ق.ظ http://ordibeheshtii.blogfa.com

درود

در اینکه دارند به زن ها ظلم می کنند شکی نیست. تازه می خوان طرح حجاب و عفاف رو هم اجرا کنن. محشر میشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بهار(دختر غریب بارون) چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ http://www.bahartaraneyebaroon.blogfa.com

سلام عابر پاییزی
حست از نوشته ات پیداست..... عمیقاً قربانی شدن را تجربه می کنی
یا اگر چنین نیست من آن طور حسش کردم
منم این روزها کمتر کتاب می خوانم و کمتر فیلم می بینم و کمتر می نویسم.....اما.....
نمی دانم چرا؟؟؟؟ حس بدی ندارم
دوست دارم به دیدنم بیایی دوست خوبم
بمونی
بهاربارونی

زودیاک شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ http://ordibeheshtii.blogfa.com

درود

روزهای بدی است. باید گذراند و گذراند. یکی از دوستان می گفت وبلاگ نویسی استفراغ ذهن است. پس ادامه دهید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد