از دیر اومدن استاد و سکوت و فلاش و دیدن ترم یکی ها و رانی پرتقال که بگذریم، امروز هم یه روز معمولی بود به خوبی روزای دیگه . یه کم در مورد وبلاگم گیج شدم. اولش فقط به چشم خاطره نویسی بهش نگاه می کردم . اما بعد گسترده تر شد برام . گاهی فکر می کنم نوشتن روزانه ها بی خودییه اما بعد از ننوشتنش می بینم جاش توی زندگیم خالی میشه. خوب حالا حالا طول می کشه که جا بیفتم و این وبلاگ هم جزو پدیهای روزمره بشه! فردا یه سر باید برم دانشگاه اما هیچ کدوم ازبچه ها باهام نمیان . تازه سفارش شماره دانشجویی هم می دن که براشون نمره ببینم! تابستون هم که با من اصلآ قصد سازگاری نداره . زندگی فقط بوی هندونه و فالوده شیرازی و مهمونی می ده . تابستون فصل شنیدن حرفهای خاله زنکی از گوشه و کناره. فصلی که بعد از هر بار بیرون رفتن و افتاب خوردن یه ساعت خواب و یه سر درد مهمونت می شه. اما این فصل را دوست دارم به انتظار خنکای شهریور که خبر از یه پاییز دیگه می ده! یه پاییز دیگه... اخ که چقدر دلم می خواد یه چند روزی تعطیل کنیم و بریم چادگان!
این هم یه عالمه روزانه نگاری پراکنده فقط به خاطره شیوا ! راستی یه چند روزیه دارم فکر می کنم چقدر دلم می گیره اگه تو بری ابادان!
سلام،خسته نباشین،تابستونی که با تعطیلات باشه رو خیلی دوست دارم،موفق باشین و خدانگهدارتون
سلام هاله خانومی...ممنون که لینکم را قرار دادی...خوبه تابستانتون برای خودتونه من ترم تابستانه گرفتم یکنواخت شده سال برام...
به روزم عزیز
آپ کردی خبرم کن
سلام دوست عزیز خیلی خونه خوشگلی داری هاله جان عالی بود قلم خیلی خیلی زیبایی داری امیدوارم همیشه تو زندگیت موفق باشی شاد باشی و شاد زندگی کنی مهمونه خونه ما نمیشی ؟ خیلی خوشحال میشم اگه سر بزنی منتظرم ها ... دیر نکنی ... ! ( فرقی نمی کند گودال آب کوچکی باشی یا دریای بیکران... زلال که باشی، آسمان در توست ) آسمونی باشی و همیشه خندون
مرسی نمره من رو دیدی:)) ...می گم اگه دلت خیلی می گیره نرم آبادان برم اهواز ...شوخی کردم به دل نگیر...
خیلی وقته به دل نمی گیرم!