چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

حتی حالشو ندارم که بخوابم!

نا امیدی مثل ابی که از لیوان بریزه ٬ یهو خالی می شه رو میزت!

زود باید خشکش کنم وگرنه به امتحانم نمی رسم!

پی نوشت: امشب «سینمایی دیگر» را دیدین؟ یه فیلم کوتاه انیمیشنی داشت. خیلی قشنگ بود! ا

استفاده ی ابزاری!

نقل است که تلویزیون که تمامآ و کمالآ دولتی است دو چیز را به وفور و وضوح سانسور می کند. یکی بخشی از اخبار و دیگری وجود زنان. به گونه ای که دیگر این بیماری تا انجا پیش رفته که حتی فیلم های تولید داخل را نیز از وجود زنان مجبور به سانسور می شدند. چونان که وقتی دوربین روی چهره ی زنی می رفته چه زشت و چه زیبا و چه پیر و چه جوان، فیلم رنگی ، سیاه و سفید می شده و گاهآ نیز با صدای زنی فقط گلدان و یا پنجره رؤیت می شده!

زنان در این رسانه ی عمومی و دولتی عمومآ یا خوبند و با چادرند و یا بد و پلید که پوشش های دیگری دارند!

اما همین زنان بد حجاب و پلید و ترسناک و خانمان سوزو دین و مذهب به باد ده، تنها در یک زمان به صورت تمام و کمال و بدون سانسور از صفحه ی تلویزیون دیده می شوند و ان زمان انتخابات است. در مصاحبه ها و پای صندوق های رای گویی با اغراق تمام بر این که ببینید این موجودات هم رای می دهند!و همگی اعلام همبستگی می کنند . اعلام امادگی و حضور پر رنگ در صحنه. البته بدون سانسور، تمام قد و کاملآ پر رنگ. هیچ اجباری هم برای پوشاندن اجباری موهای انها از سوی مصاحبه کننده نمی شود!

و از فردای انتخابات....

        

پی نوشت: یه روز که هزار روز نمی شه! می شه؟؟

من همه ی گذشته را می خوام!

نور قرمز چراغ های ماشین که پشت چراغ قرمز ایستادند و این چشم های نا اروم من که تاب نمیارن این نورهارو و باز می سوزنند لعنتی ها ! و باد که می وزه و به اصرار اخرین برگهای پاییزی را از درخت ها پایین می کشونه. انگار ادم ها هم ساکتند و فقط صدای باد که روی زمین لاشه ی برگ ها و کاغذ ها را می کشه شنیده می شه. پنجره را که می کشم بالا هم فقط صدای سمج و لجوج راهنمای ماشین روی مغزم راه می ره.

اروم بگیر. من مستقیم نمی رم ، می خوام برگردم. دوباره دور می زنم. یه چیزایی را جا گذاشتم!

 

پی نوشت۱: چیزی در مورد نوشتار گفتاری نشنیدین؟؟؟؟ خوب حالا ببینید و از من غلط املائی نگیرین!!! بازم توضیح بدم؟

پی نوشت۲: انگار خبری از انتخابات نیست. اصلآ فکرش را نمی کنم. دست خودم نیست. حتی صحنه سازی هم نکردن این بار.

برای خندیدن ٬ منتظر خوشبختی نباش

            شاید مردی و هرگز نخندیده باشی!

پی نوشت: اون روز که حال همه ی خانواده روبراه بود من هشتار دادم٬ حالا همتون به جنب و جوش افتادین؟

تنها چیزی که دلم نمی خواد ٬ تویی!

تنها چیزی که الان دل می خواد ٬ یه قرار درست و حسابی با تمام دوستامه. بدون اخلاق هایی که جدیدآ پیدا کردند و بدون نون اضافه !

تنها چیزی که دلم می خواد یه انتظاره روی سکوهای دم در موزه ٬‌که با هم بریم یه نمایشگاه عکس درست و درمون ببینم.

تنها چیزی که دلم می خواد٬ یه تاکسی یا اتوبوسه که من با یه بغل کتاب بپرم از سرما توش و تا مقصد یه یک ساعتی فاصله داشته باشم.

تنها چیزی که دلم می خواد.....

پی نوشت: نمی دونم من چرا مثل تو نیستم. چه راحت می گی که دلت هیچی اون روزا را نمی خواد!

مکان: پاتوق همیشگی!

دود سیگار که مثل مار دور اون دو نفر می پیچه. شاید منتظر سومی هم باشند٬ اما زیاد امیدی نیست. قهوه های نیمه خورده ای که دیگه انگار کسی حوصله ی تموم کردنش را نداره تا مثل قدیما فال رفیقشو بخونه. نور مثل همیشه تو این تریا زرد و کمرنگه و صورت اون دوتا زرد می زنه از سرمای بیرون که هنوز بعد از نشستن و نوشیدن یه فنجون قهو ی داغ رو چهرهاشونه!

اگه دوست دارین ٫ می تونید یاد فیلم های کیمیایی بیفتید که همیشه توی فیلمنامه هاش پره از رفق و رفقا. کس و نا کس. دوری و هجرت و.... و هر چیز دیگه که این صحنه را می سازه.

اگه دوست دارین اون دوتا را یکیشون را من حساب کنید و اون یکی را یکی دیگه از اون رفقا که نمی دونم کدوم اند. شاید هم اون یکی من نباشم و دوتای دیگه باشند از اون گروه شلوغ و شاد که پراند از ارزو های بزرگ و کوچیک.

یکی رفت که به وصال برسه و منتظر یه ویزا٫ زورکی زبان می خونه و یکی مجبور شد بره و دیگری  میره که اینجا نباشه و دیگری می ره یه گوشه ی دیگه ی این دنیا درس بخونه و دیگری و دیگری و دیگری.... که حالا دیگه کسی حالشو نداره بخنده و تو خیابونا ویراژ بده و بستنی را با چایی و الو بخوره!  همه به فکر اینده ٫ این بهترین حال را دارن سرد و کرخ و کبود می کنند از گرمای نبودن.

پی نوشت: چقدر زوده برای درست شدن این فضای فیلم های کیمیایی! اما خوب شد دیگه...!!!

یعنی تو می گی پاییز....

تنها چیزی که می بینم یه استاد چاق و سفیده که با لهجه ی خوب داره کلمه هارا پشت سر هم می خونه!

من با چشمام که گاهی اونو تار و گاهی شفاف می بینم ، با حالتی از کرخی که بعد از یه سر درد وحشتناک به ادم دست می ده به برگهای یک دست زرد پاییزی و به سوزی که بیرون از این اتاق گرم می وزه فکر می کنم.

من با این چشمهای دردناک و قرمز به رسالت تو و پاییز فکر می کنم!

 

پی نوشت: ندارد!

بهای کثافت کاری واقعآ چیه؟

لذتی که می شه برد؟؟؟؟   شهرتی که بدست میاد؟؟؟

ندیدن دیدنی هایی که حقیقت داره؟؟؟

یا انتقام از دیگران به بهای این همه بار گناه؟؟؟

اصلآ تعریف درست و غلط ٬ همونیه که هممون می دونیم؟؟؟؟

پی نوشت: چی منو با تو متفاوت کرده؟ ترس من یا گستاخی تو؟

اصلآ بگو ببینم٬ مگه من و تو با هم تفاوتی هم داریم؟؟؟

:   تا حالا عاشق شدی؟

_  اره.

:  اونوقت چی کار کردی؟

_  هیچی ، رفتم دنبال عشقم.

:   پس تا حالا عاشق نشدی!