چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

مسخرست ؟ نه؟

ـ سوار کردن یه پیرزن کنار خیابون ٬ اهسته روندن ماشین تو ی روز برفی که کسی خیس نشه ٬ کمک کردن به پیرمردی که نون هاش ریخته رو زمین ٬ دیدن دنیای بزرگ بچه های کوچیک٬ پرسه زدن تو کتاب فروشی ها و ایستادن جلوی دکه ی روزنامه فروشی. حفظ و نگهداری از هنر و فرهنگ و بقه ی مسائل مربوطه! D: نظرات نیچه و مزخرفات کانت و بقیه ی رفقا و...

ـ استاد مرصاد العباد را شما هم درس می دید.؟ اصلآ اولین کتابشون چی بوده؟ چی ؟ از کجا؟ اهان! کشف المحجوب؟ از کی؟ عربی؟ نه؟ من؟ مثنوی؟ نه٬ من باهاش راحت نیستم!

ـ افسردگی گرفتم! چی؟ نه وقتشو ندارم! خوب باشه ... وای وای امشب در دل شوری دارم! وای وای دنیا دنیا....   خشگلا باید برقصن...... بهاره بهاره خزون من با تو بهاره....

ـ شمع و عود و فکر و حس و کوفت و...

: ذهن نیمه هشیار من ٬ الان وقت هیچ کدومش نیست. یکم دندون روی جگر بذار. فعلآ بخواب خودم بیدارت می کنم!

 

 

برو کنار لجنی نشی!

وقتی ادم های بد وارد ذهنت می شن ٬ ذهتو مثل زندگی خودشون به گند می کشند!!

مغزم مرداب شده. می خوام زیراب بزنم. برو کنار لجنی نشی!

پندانه

مهم نیست که زمین خوردی ٬ مهم اینه که موقع بلند شدن چیزی برداشتی؟؟؟؟؟

سوگوارانه

می ری مسجد. می شینی. خرما می خوری . به گریه ی بستگانش نگاه می کنی. گریت می گیره. دستمال بر می داری. یاد عزیزان از دست رفته ی خودت می افتی! حلوا می خوری. تسلیت می گی. میای خونه!!!

واقعآ ما برای چی گریه می کنیم! برای اون مرحوم که معلوم نیست بهشتیه یا جهنمی؟ برای خودمون که بالاخره می میریم؟ برای این که دیگه بین ما نیست؟ برای دنیای فانی؟ برای....

نه اصلآ توجیه نداره.باید برای خودمون گریه کنیم. فقط و فقط!!!

با تشکر از همه کسانی که مرا در این امر یاری رساندنند!!!

همیشه می دیدم توی تلویزیون ایراد زن ها از مردها اینه که ؛جنم و عرضه؛ ندارنند مثلآ پاورچین را یادتونه؟ یا فیلم همسایه ها زن یکی شون همش دعواش با شوهرش این بود که چرا جواب ادم ها را نمی دی و یا از حقمون دفاع نمی کنی و...! همیش از خودم می پرسیدم: اینا چی می گن؟مردم چه خواسته هایی دارن!! 

چند روز پیش بعد از کلاس ٬ بچه ها در مورد روز کلاس جبرانی خیلی اختلاف نظر داشتند که دوتا از بچه ها بینشون بحث کمی بالا گرفت!(جزئیات را نمی گم که خودش ماجرایی بود. )شوهر اون دختره(تازه ازدواج کردنند) که هر روز میاد دنبالش و میاد پشت در کلاس ٬خودش را وارد بحث کرد و شروع کرد مزخرف گفتن و هرچی از دهنش در اومد بی ربط و باربط گذاشت وسط دعوا و خلاصه اون پسر گوگولی مگولی که هر روز با یه لبخند میومد عشقولانشو می برد تبدیل شد به یک لمپن به تمام معنا! تا زنش اون را از اون وسط جمع کرد و هر دوشون در حال داد و قال رفتنند!

در تمام مدت دهنم باز مونده بود. و قتی دوستم گفت که اون پسره  باید میومد و زنشو جمع می کرد نه اینکه .... اما حرکت طرف دعوا (اون یکی از بچه ها) که اون هم زنگ زد دوست پسرش و ماجرا را گفت و ازش خواست بره و حال طرف(شوهره اون یکی را) بگیره!!!!!ذهن منو واقعآ درگیر کرد. نکنه فقط من اینجوری فکر می کنم! من معمولآ دعوا نمی کنم ولی اگه مغزم از کار بیافته روزی و دعوا کنم٬ ترجیح می دم منو اروم کنه! و یا اینکه امیدوارم من هیچ وقت مجبور نباشم مدام خجالت لمپن بازی های طرفمو بکشم!(ب)

اما اکثرآ عشقشون را با گزینه ی الف ثابت می کنند و حتی اگه منطقی ندوننش!!

راستش باورش کمی برام سخته. هم علاقه ی دختر ها به این رفتار دفاعی و هم نشون دادن حسن نیت پسرها با این رفتار دفاعی!!!

من که نمی فهممش!! با این تفاسیر می شه نتیجه گرفت عشق یعنی نفهم بازی!!! اگه کمی بیشتر دقت کنیم می بینیم چنین انتظارات و رفتاری یه اسیب اجتماعیه! چه قتل هایی که میون همین دعواهای معمولی رخ نداده! چه حسرت هایی که ادما باید تا اخر عمر بخورنند و... روزنامه حوادث را یه نگاهی بندازین! فیلم عروس از افخمی را یادتونه؟ زیر تیغ را می بینید و...؟ 

 پی نوشت: اخه چرا بعضی هاتون هردوتا سوال را جواب دادین؟

امار گیرانه!

 یه سوال جدی جدی! لطفآ همه جواب بدین!

1. اگه روزی ببینید که همسرتون یا دوست دخترتون، داره با کسی دعوا و بحث می کنه و عده ای دورشون جمع و دارن نگاه می کنند ، (چه تو خیابون چه تو دانشگاه و چه تو فامیل!) شما چی کار می کنید؟

لف) شما سریع خودتون را از موضوع با خبر می کنید و طرف همسر یادوست دخترتون را می گیرید و از حقش دفاع می کنید

ب) سعی می کنید ارومش کنید و از ادم ها و ماجرا دورش کنید

ج) ماجرا به شوخی می کشانید

د) نزدیک نمی رید و از دور فقط نذاره گر می شین

2. حالا اگه شما دختر هستید و روزی با کسی دعواتون بشه و عده ای دورتون جمع اند و دارن نگاه می کنند ، (چه تو خیابون چه تو دانشگاه و چه تو فامیل!) شما دوست داری همسر و یا دوست پسرتون چی کار کنه؟

الف) بیاد جلو و از حقتون دفاع کنه ( حتی اگه ماجرای فیزیکی پیش اومد حال طرف را بگیره!)

ب) بیاد و ارومتون کنه و از ماجرا دورتون کنه.

ج) خودشو قاطی ماجرا نکنه

د)سعی کنه که طرف مقابل را اروم و از ماجرا دورش کنه

تبصره: فرقی نداره دعوا کننده مقابل زن باشه یا مرد، حق با شما باشه یانه(چون تو دعوا که همه چیز معلوم نمی شه) و...

لطفآ نگید بستگی به شرایط داره. دارم یه چیز کلی می پرسم! و باز هم لطفآ جدآ جواب بدین!

اب حوض می کشیم!!!

یه زمانی خیلی می نوشتم . انصافآ هم خوب می نوشتم. می رفتیم و با بچه ها دور هم جمع می شدیم و داستانهامون را می خوندیم و نقد می کردیم. تا اینکه انجمنمون به ثبت رسید و براش رئیس و نائب رئیس و معاون و... انتخاب کردنند. و دیگه خودتون بقیه روند ماجرا را بفهمید لطفآ.

بعد از اون یه زمانی عشق به خاک و اب و اتش یه دو سه سالی پشت چرخ سفال نشوندم و شاگردی استاد را می کردیم. برای خودمون نیمچه استادی شدیم که زد و پای استاد شکست و زمین گیر شد!

بعد از اون بعد از اون یه زمانی رفتم دنبال عکاسی اما این اخری زودتر از اونی که فکرشو می کردم تموم شد و شش ماهی بیشتر دوام نداشت و به اون جایی که می خواستم نرسیدم.و به این نتیجه رسیدم که استاد هم استاد های قدیم!

حالا بعد از اون بعد از اون بعد از اون یه زمانی دوباره هوس نویسندگی زده به سرم ! فکر کنم به جز این بار یه بار دیگه این چرخه شروع بشه من می شم یه نویسنده ی سفال گر عکاس!!!

 

پی نوشت: یه گنجیشک یخ زده را مامانم امروز پیدا کرد و اووردش خونه. الان که دارم اینا را می نویسم حالش خوب شده و رفته یه جایی نشسته که نمی تونیم هیچ رقمه بگیریمش!!!

 

پی نوشت: با برادر گرام٬ یه مدتیه چند کلامی حرف می زنیم و گاهآ مزه ای می پرانند و ما نیز! فشار ژست روشنفکری هردومون افت کرده ، حسابی!!!

 

پی نوشت:یعنی تا تهشو خوندی؟

داشتم درس می خوندم ٬ رسیدم به تکنیک های "تعیین توالی نوکلئوتیدی DNA" بعد روش سانجر (sanger) را خوندم سلینجر(salinger) !!! همین کافی بود تا ذهنم بره به طرف کتابهایی که از سلینجر خونده بودم. ببینید چقدر من درس را عمقی می خونما!!!

پی نوشت:امشب عروسی نیناجونم بود. اما من نرفتم. یعنی یه جورایی مامانم نذاشت که برم(گفت راهش خیلی دوره و شب و جاده و باغ و دزد و پلیس و منکرات ! و...هزار عیب و ایراد دیگه!). منم بچه مثبت اصلآ پاپیچش نشدم. اما الان مثل سگ پشیمونم. تف به این بچه مثبت بازی های من!

غلط کردم نامه!

غلط کردم. خوبه؟؟خوشتون اومد؟!

اولش به نظرم یه بازی لوس و بچه گانه اومد. اما الان نظرم کاملآ عوض شده .(می تونید زود قضاوت کردنم را هم به اعترافاتم اضافه کنید )

خوشم اومد از این بازی٬ به خاطر این که هرمی بود. به خاطر این که همه را زنجیروار بهم وصل کرد. به خاطر این که باعث شد احساس کنیم این جا یه اجتماع داریم درست مثل بیرون البته با وجه های مشترک بیشتر!

خوشم اومد به خاطر اینکه هممون ثابت کردیم چقدر از افشاگری خوشمون میاد! چقدر دوست داریم دیگران ما را بشناسند٬ چقدر دوست داریم از خاطراتمون حرف بزنیم . حتی بعضی ها به 5 تا اکتفا نکرده بودنند و بیشتر هم نوشته بودنند! شاید وبلاگ نویسی برای همه ی ما به یک بیماری و عادت تبدیل شده باشه. این جستجوی ما برای جلب نظرات بیشتر یعنی همون جستجو ما برای پیدا کردن همصحبت توی دنیای واقعی! بعضی ها می گن ماها اجتماع گریز شدیم که خودمون را توی دنیای مجازی غرق کردیم. اما با این بازی ساده ثابت شد که چقدر هم اجتماعی هستیم فقط اجتماعمون را عوض کردیم.

این مدته یاد گرفتم هرچقدر کوتاه تر بنویسم دوستای بیشتری دارم! چون دیگه هیچ کس حوصله ی حرفهای طولانی را نداره . راستی چند نفر واقعآ نوشته هاتون را تا ته می خونند و بعد نظر می دن!

این بازی به هممون نشون داد که دوست داریم که شناخته بشیم چیزی که به مرور زمان اگه کسی واقعآ هم پای نوشته هامون باشه می تونه بفهمه.

و ممنون از ستایش و جف که منو هم به این بازی دعوت کردنند. می خوام از این به بعد به سبک خودم وبلاگ بنویسم. این جا قراره من سلطنت کنم نه شماره ی تعداد نظرات!

پی نوشت: همیشه از هر اتفاقی یه تصمیم یا یه نتیجه ی جدید می گیرم! مثبت اندیشی را حال کن D: !

پی نوشت: از امروز هرکی غلط ها ی املایی منو گرفت بهش یه افرین می گم!!!

یه بازی لوس!

از طرف دوتا از دوستان وبلاگی ام دعوت به یک بازی شدم. ماجرا از این قراره که قراره هر کسی ۵تا از خوصوصیاتشو که دیگران نمی دونند بگه و بعد ۵نفر را دعوت به ادامه ی بازی بکنه. ما هم که روی دوستان را نتونستیم زمین بندازیم!

*همیشه عادت دارم به غذا انگولک بزنم! یعنی ترجیح می دم ناهار نخورم اما موقع کشیدن غذا بالای سر مامانم بایستم و با انگشت ...(دیگه ادامه نمی دم!)

*یکی از سوالات اساسی دوستان من همیشه این بوده که: تو تا حالا عاشق شدی؟؟؟ (تو خماری اش بمونین!)

* خیال پردازم. اون قدر که فقط می تونم بگم اگه در ۱۰۰ سالگی مردم بدونید که من ۲۰۰ سال عمر کردم . ۱۰۰ سال در واقعیت و ۱۰۰ سال در خیال! (خلاء ذهنی برای من تقریبآ مفهومی نداره!)

*این ربطی به اعتراف دومم نداره. ولی قبلآ هم گفتم گاهی انچنان مجذوب شخصیت (هنری ٬ادبی) کسی می شم که یادم می ره طرف چقدر کج و کوله است!!!!

*ترس! این هم یکی از نقطه ضعف های منه. اما هر وقت به کسی اعترافش می کنم جواب می شنوم که:«نه! اصلآ نشون نمی دی. برو خالی بند. اتفاقآ برعکس!!! » به من چه باورتون نمی شه.

دوستان پیشنهادی من نعیم  ٬  توحید ٬  خاله ریزه ٬ فریناز ٬ اسلوموشن  هستند

برید و خوش باشید که خیلی بازی لوسی بود!