نمی دونم کی می تونم زهر این نفرت را از تنم دور کنم. بخار غلیظ و زردشو می بینم که چطور از تن بعضی ها بلند می شه! اون قدر فضا را اشغال می کنه که نفسم سخت بالا و پایین می ره. مغزم هم خسته از تلاش بیهوده درست مثل ساعتی قدیمی و زنگ زده ، چرخ دنده هاش سخت و پر درد در هم می تابه و نمی تونه از این ذهنیت نکبت خلاصم کنه!
اهای باران مرا خلاص کن!مرا خلاص کن.......
سلام!
خستگی ها در کنار گذار ایام خاطراتی می شوند که هرگز فراموش نخواهند شد ...
.... و انسان زنده است به امید و خاطراتش!
موفق باشی
صدر
اینا واقعا حرفای دوست جون منه؟؟؟؟؟؟ خوبی؟؟؟؟؟؟کاش یه جلسه قهوه با هم می ذاشتیم......ولی این دفعه با خودم شکر می یارم
وای اره شیوا جونی٬ من که خیلی به جلسه ی قهوه نیاز دارم. دلم خیلی تنگ شده!
نفرت هم یه چیز تو مایه های عشقه.. یکی این لبه پشت بومه.. یکی اون یکی لبه اش. و به نظر من هر دوش مضرره.... سعی کن بیخیالش بشی... ولش کن به امون خدا!
*بخار زرد؟.... هاله چشم برزخی داری تو هم؟
** شدید با نظراتی که تو نیمه خالی میدی صفا می کنم:))...
ما اوووچیکتیم D:
سلام،
خسته نباشین،
بیخیال،
زندگی خیلی صفاسیتیه،
ایشاا... بارونم میاد و راحتتون میکنه،
موفق باشین
بارون بیاد و این بخار زرد را بشوره! راست می گی زندگی خیلی صفاسیتیه(:
سلام...اومدم بگم که به روزم....بیای پیشم خوشحال میشم...
در ضمن خانومی چرا انقدر تلخ!!!!!!!؟
تلخ.....؟؟؟؟ بیشتر نفرت انگیزه تا تلخ!!!!
میدونی نصف بیشتر دردسرا زیر سر همین بارونه
نه. کی گفته؟!!
باران را در دلت زنده کن تا خاک بیابان غفلت چند قطره باقی موندرو هم ازت نگرفته......
خوش باش دوست من............................................
هاله جان پستهای مهرماهت رو خوندم.
از اون کاغذ شکلات و حس خوبی از نبودن تو!خیلی خوشم اومد.
موفق باشی.
حالا هاله جون یه چیزی نوشته شماها چرا انقدر بزرگش می کنید؟؟؟
من که فکر نمی کنم دوست گل پاییزیه من از چیزی متنفر بشه
ولی خانمی یادت باشه که تو دل هر بدی...تو دل هر نفرت و تلخی...یه خوبی...یه لذت و شیرینی هم وجود دارد...چه خوب که همیشه به جنبه های مثبتش نگاه کنیم
شادباشی
نفرت رنگش قرمز ه ها !!!
والا من که زرد می بینمش. زرد و غلیط و گاهی چشبناک. نفرت انگیزه.!!!نه؟
البته سوء تفاهم نشه ها.این زردش با زردی که مورد علاقه ی خودمه فرق داره ها.فکر نکنید منظورم همون تفکر عوامه ها!
سختی نفس کشیدن به خاطر بغض گلومونه
و گرنه نفرت چیزی نیست که .....
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن ...
با ثانیه های نفرت انگیزت داری به من پز می دی ؟!
اتفاقا من ثانیه های نفرت خوشم میاد ...
نفرت؟ چه واژه ی آشنایی !!! سال هاست که با من است سال هاست که با او هستم ... اما من در وجود خود یک مهمان دیگر هم دارم که با دیو نفرت همواره سر جنگ دارد ... بله .. این دل تنها با مهر هم سفر است .... با مهری که هر روز بر مقدارش افزوده می شود....
به دیدارم بیا .....
بدرود تا درودی دیگر
ممنون که اومدی وسرس زدی.
جمله جالبی بود
نفرت فقط بار روی دوشمان را سنگینتر میکند.به امید باران
چرانفرت؟؟؟
نفرت انرژی ادمو ازش می گیره...
ثانیه های نفرت انگیز تمام نشد؟.. هاله بیا اپدیت کن دیگه!ببین الان که تو پاییزیم وظیفه وبلاگ تو سنگین تره ها... از ما گفتن!