دود سیگار که مثل مار دور اون دو نفر می پیچه. شاید منتظر سومی هم باشند٬ اما زیاد امیدی نیست. قهوه های نیمه خورده ای که دیگه انگار کسی حوصله ی تموم کردنش را نداره تا مثل قدیما فال رفیقشو بخونه. نور مثل همیشه تو این تریا زرد و کمرنگه و صورت اون دوتا زرد می زنه از سرمای بیرون که هنوز بعد از نشستن و نوشیدن یه فنجون قهو ی داغ رو چهرهاشونه!
اگه دوست دارین ٫ می تونید یاد فیلم های کیمیایی بیفتید که همیشه توی فیلمنامه هاش پره از رفق و رفقا. کس و نا کس. دوری و هجرت و.... و هر چیز دیگه که این صحنه را می سازه.
اگه دوست دارین اون دوتا را یکیشون را من حساب کنید و اون یکی را یکی دیگه از اون رفقا که نمی دونم کدوم اند. شاید هم اون یکی من نباشم و دوتای دیگه باشند از اون گروه شلوغ و شاد که پراند از ارزو های بزرگ و کوچیک.
یکی رفت که به وصال برسه و منتظر یه ویزا٫ زورکی زبان می خونه و یکی مجبور شد بره و دیگری میره که اینجا نباشه و دیگری می ره یه گوشه ی دیگه ی این دنیا درس بخونه و دیگری و دیگری و دیگری.... که حالا دیگه کسی حالشو نداره بخنده و تو خیابونا ویراژ بده و بستنی را با چایی و الو بخوره! همه به فکر اینده ٫ این بهترین حال را دارن سرد و کرخ و کبود می کنند از گرمای نبودن.
پی نوشت: چقدر زوده برای درست شدن این فضای فیلم های کیمیایی! اما خوب شد دیگه...!!!
فکر اینده خوبه! اونم از نوع مثبتش!اما...
من دوست ندارم فکر کنم اون یکی تویی. :(
من دوس ندارم اینجوری به فکر آینده باشم
یکیشون منم !
اومدم بگم فیلم دیدم خودت نوشتی فیلم ...
و یکی دیگشون هم تلاش می کنه به این حرفه معلم عزیز انگلیسیش عمل کنه که بهش گفته:::life is not what you take dear ,it`s what you think ..............ممنون استاد نازنینم اقای .........مرسی هاله جون
سلام عزیز! چقدر آرامش می دهد این چند خط پرمهرتو دراین شب خراب. کاش می شد به تو گفت ....
"و ناگهان چه زود دیر می شود..."
:(
راستی٬
گفتی انیمیشن میبینی٬
اینو داری؟
http://www.tv5.org/TV5Site/la_linea/index.php?numero=1
درس و تحصیل بهانه س . باید رفت . تو این مملکت نه "حال" داریم نه "حال" ;)
سلام. من که قاط زدم.
بیا اونورا
راستش منم به این چیزا فکر می کنم
خیلیا رفتن
خیلیام تو فکرشن
منم توی تردید دارم دست و پا می زنم
نمی دونم چی کار کنم
آینده حال گذشته همش قاطی پاتی شده
حالا پاتوقت کجا هست ؟
سلام به هاله خانومی...جون جونه خودم...
یه شعری هست که نمیدونم ماله کیه ولی هر وقت باخودم زمزمه ش میکنم یاد رفقای قدیمی و خاطرات قدیمی و بماند...می افتم...
سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
Unghadr rafigh nadaram ke bekhaym injuri film beshim….. ye done daram ke fekr konam ye rooz naghshe ye narafigho ke mire donbale zendegish vase oon bazi konam
بغض یی که نه فرو میرود
و نه می شکندآسان
مانده ست
چون یلدایِ سردِ سکوت
بر پیکرِ آسمان
ستارگان به قهر رفته اند
تو گوئی چون من سوگوارند
ناگفته نماند
به حسرت و در اندیشه ی شقایقها
یخ زده ست فریاد ، فریاد … ها
و من
بی بهار چشمانت
سرما زده ی
سپیدای بلند زمستان …
می دونی ! عاشق این کافه نشینی هام ... آره ! مث دکوپاژای مسعود کیمیایی شد . حالا قهرمان داستان کیه ؟
راستش من نمی دونم که انسانیت می مونه یا نه
من هر چی آدم کثیف دورو برم می بینم موفقتره
هنوزم نمی دونم چرا
پس عدل خدا کجاست ؟
به این می گن رسم زندگی!
خراب کردن ها در عین ناگزیری و بعد آوار حسرت...
سلام.ممنونم که اومدین خونم.
بابا به خدا من بهش تلفن می زنم
اون جواب منو نمیده
همش میگه خوابم یا می خوام بخوابم
اعصابمو خورد کرده
...
همه دارن دست و پا میزنن که بمونن
حالا چه جوریش انگار این روزا مهم نیست
خانومی آپم دوست داشتی سر بزن
د نه دیگه....فیلمای کیمیایی همیشه نقش اولش با یه چاقو تو شکمش داره اشک میریزه و به رفاقت از دست رفته فک میکنه...
تو که هنوز زنده ای ایشالا نه؟!
صلام.!
فکر کنم قبلا اینجا نظر گذاشته بودم...ولی نمیدونم چرا پاکش کردین؟! یا اشتباهی پاک شد!!
برای غلبه بر زخم باید آن را بهبود بخشید و برای بهبود بخشیدن آن باید آن را احساس کرد. رویارو شدن با زخم هایتان و ذوب کردن یخ احساسات منجمدتان ، به جرئت و بخشش و اشک نیاز دارد. همه اشک ها مقدس اند ؛ آنها اجازه می دهند بدانیم یخ های اطراف دلمان در حال ذوب شدن است. اشک ها تکه هایی از شما را که اصلا نمی دانستید از دست داده اید به شما برمی گردانند.
دکتر باربارا د انجلیس
سلام هاله جون خوبی؟ ... بعد از خوندن متنت دلم خواست برم سینما ! مممم ! ... دیگه نظر خاصی ندارم ! ... خوش باشی ! ... خواستی بری کافی شاپ بگو منم بیام ... بوی بوی
هالههههههههههههههههههههههههههههههههه بیا بنویس دیگه
خدا هم داره مثل کیمیایی کارگردانی میکنه!