* بابای من درست مثل منصور خان باغ مظفره! حافظه ی کوتاه مدتش برای گوش دادن به حرفهایی که نمی خواد از بین رفته. مثلآ :پدر این گلدون را نذار رو میز. :باشه نمی ذارم. اما بعد که میام می بینم که درست روی همون میزه. یا : بابا از این خیابون نرو ٬ باشه. اما بین چند تا مسیر درست از اون خیابون می ره! تازه اینا خوباش بود!!
*برای جلوگیری کردن از بحث کردن با پدر جان هنگام پیاده روی های عصرانه یه را حل پیدا کردم. من موسیقی گوش می دم و بابا .... .بیچاره داداشی روسری نداشت که معلوم نشه چیزی تو گوشش است!!
پی نوشت ۱: تو خسته نشی این قدر دلت برای من تنگ می شه!
پی نوشت ۲: ا ینو بخونید
سلام خوش به حالت که داریش حالا هر طوری که هست مهم بودنش اگه می خوای درد رو بفهمی یه سر بیا پست آخر من رو بخون
قربان تو هاله جان
فعلا حق یارت
خدا بگم این ام پی تری ها چه کنه که ماست مالی کر بودن طرف می مونه واسه من
تو هم مثل من کلی با پدر تفاهم داری!!.....
اینا که خوبه بابا.... اختلاف ندیدی!!
ولی خدا حفظشون کنه انشا الله.
راستی آن جمله کذایی.... جمله ای که نه تایید داره نه تکذیب.. نه فحشه نه ستایش
اولا که من مخالفم ! با چی ؟ خودت بگو اگه راست می گی !
دوم اینکه ........... ! ماسک جلو دهنمه ! مگه نمی بینی ؟ البته گوشام آزاده ! نه آزاد راه ! بهتر از بسته بودنه ؟
.....
آره...قبوله ..... تند رفتم .....!
تو عالم دوستی ببخشید !!!
سلام ...
زیاد نگران نباش این مشکلات فقط مختص شما نیست ما هم ازین دردسرها داشتیم ولی راه علاجش رو پیدا کردم! منم شدم مثل بابا! هرکار می کرد و هرچی می گفت دقیقا همون رفتاری رو می کردم که خودش برای حرفهای ما انجام میداد! اینجوری رسیدیم به یه همزیستی مسالمت آمیز!!!
حالا چرا من از خونه پرت شدم بیرون اون مساله دیگری است! :))
دلت شاد ...
بابا ها همیشه طفلکین!
برو خدا رو شکر کن که تو خواب باهات حرف نمی زنه!
سلام ؛ خداقوت
ممنون هاله جان
باحال بود!!!
بابای منم به حیات وحش خیلی علاقه داره!! وقتی میخواد باهام صحبت کنه(که حس رفاقت داشته باشیم) اینقدر از اسب و سگ و طوطی و... حرف میزنه که دلم میخاو سرمو بکوبم دیوار!!!
نوشته هات باحال بود!!! راستی همشهریم هستیم
سلام
پدره دیگه...شاید باید باهاش کنار اومد تا بعدا پشیمون نشد...
میدونی هاله بابا ها همشون اینطورین ..بابای منم همیشه فراموش میکنه کفشاشو بیرون در بیاره خب کاریم نمیشه کرد انگاری
پی نوشت 1 مال منه........دلم برات تنگ شده جونم....می خوام ببینمت نمی تونم......busy شدم جنبه ندارم
هاله عزیزم بااین عکس جدیدی که گذاشتم چطوری ؟
راستی شاید هم پدر دلش میخواد با اجرای تفکرات خودش رسمیت جایگاهشو مورد تاکید قرار بده ! نوازشش کن
سلام،
خسته نباشین،
طفلی پدر من که گرفتار کارای منه،
موفق باشین
خسته؟ درمونده؟ دلتنگ؟!! چه حرفا!!!!دی:
ای ول!!! پیاده روی؟!!! خوش به حالت!!
وقتی راه حل پیدا میکنی خوبه اما امان از وقتی که راه حلی نداشته باشه!
سلام
خوبی؟
...
یه ریتم ساده، پر اشک
پر عشق، پر رویا
فقط یه ریتم
یه خیال
یه خیال ساده...
اگه زحمتی نیست بقیه اش رو بیا تو وبلاگ بخون. ممنون می شم
همیشه بخند
babye
فکر کنم گاهی این مساله مشتکره تو همه ی باباها...:)
.
.
.
سلام خسته نباشی
پسر لاین حافظه کوتاه مدتی که گفتی فقط در باره بابای تو که صدق نمی کنه ...
دوستدار همیشگی شما آ شد ....
فراموشی یا لجبازی؟
سلام...
هاله ی عزیز...
جف چند وقت نبود چه کردی دختر!!!؟
همون بابا بهتره. باید ساخت. نمی شه عوضش کرد.
اون محتویات ذهن نیمه هشیارت هم مسخره بود. البته این که فهمیدی نیمه هشیاره نه ناهشیار بسی مایه ی خوشوقتیه.
حالا توی ناهشیارت چی می گذره خود خدا می دونه!
اون پی نوشت بدون نوشته ات رو هم جف سخت درک می کنه.
ممنون دوست باوفای جف...ممنون...
به زی...
چه جالب .....
این باغ مظفر هم ضربامثل شده برا خونواده ها ...
خوبه حالا راه حل پیدا کردی
منم اپم
بودن... مسئله فقط اینه!
پ.ن:ستون کامنت بالا چرا بسته ست؟
خوب فکر میکنم مردا همشون وقتی چیزی رو نخوان گوش بدن حافظه کوتاه مدتشون از کار میافته!
...!!!
آی بابا یه بارم که من مث بچه آدم اومدم کامنت دونیت بسته است
راستی هاله جون! علت تاخیرم اینه که چند وقتی نمی تونم برای بعضی بلاگها کامنت بذارم! الان تازه کشف کردم که اینجا و بلاگ فا می شه! احتمالا کامنت دونیت مجبوره جور کامنت دونی دوستایی که نمی تونم براشون کامنت بذارم رو بکشه! اخه اصلا مزه نمی ده! آدم وبلاگ بخونه ونظر نده!
سلام به خانوم گل
دلتنگی خستگی نداره....بازم دلتنگی داره...
یادت باشه.
ماچ