امدم چیزی بنویسم اما بعد انگار حسی گفت: ننویس٬ اینجا هرچقدر هم مال تو باشد از دلت که محرم تر نیست. رازهای دلت را به نوشته شدن الوده نکن!
پی نوشت ۱: عجب بارانی امد امروز.هوایی بس بهشتی جهنمی داشت لاکردار!
پی نوشت ۲:ای وای از اون همه احساس ٬ شد پر پر نگاه تو.....
قشنگ بود.........
اول اول اول اول!
امروز اینجا برف اومد
برف قشنگ!
همیشه ادم نمیتونه رازاشو فقط بذاره تو دلش بمونه
دیگر دل هم محرم نیست
دیگر به دل هم نمیشود اطمینان کرد
آره . بعضی حرفها رو نمیشه اینجا نوشت . بعضی درد دلها ... حالا خبر نداری چه برفی اومد اینجا ... جای شما خالی
میگم مگه تو بهشتو جهنم رفت یکه هواشو میناسی.عجب حرفایی میشنوه ادم
سلام،
خسته نباشین،
والا چه عرض کنم،
بالاخره راز اسمش روشه،
موفق باشین
میگما اون خط اول دوم رو خوب امدی!
من بعد از کلی سرم به سنگ خوردن به اون نتیجه رسیدم
ای روزگار!!
کشتهی این پینوشتهای باحالتم...(چشمک)
سلام.
حتمن همین طوره که میگی! رازها نباید نوشته شن. هرچند من این کارو کردم!!؛)
من وحشتناک دوست دارم زیر بارون خیس شم. حتی اگه بارونش مثل سیل بشه هم چتر نمیبرم!!!!