چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

یکی ٬ توی همین کوچه های شهر...

بند های طولانی ،تبصره های ناخوانده ، قانون های ثابت ،دولت های برنده ، بازنده ، سربلند ، ایستاده!!!

شاید 18 سال ، فرقی نمی کند، تصویری از دانشگاه بعد از سد کنکور ! طرح های ناگهانی ، مصلحت های توجیه شدنی ،راه هایی وقیح با هدف هایی عالی!!!

زیبا رو ، محشر و خواستی ، بی نیاز به تمام مدادها و پودر ها و ماتیک ها . در راه مدرسه ؟ در راه کلاس کنکور؟ در راه خانه؟ مهمانی ...؟ فرقی نمی کند . تا دی روز دختری 18 ساله و امروز بمبی متحرک ، مستحق انچه ماشین های سبز و سفید با سرنشینان سیاه پوشش در استین دارند! با دو چراغ قرمز چرخان ! فرقی نمی کند اول کدام، اول سوار بنز های سفید و سبز در دست کارکنان غیور (!) و خدمتگذار دولت یا در امبولانس سفید برای رساندن مرده ای زنده به بیمارستان برای نجات اش از دومین خودکشی؟!!!

تا دی روز دختری 18 ساله ، پر از انگیزه برای پریدن از روی سدی به سوی اگاهی و امروز لاشه ای بی جان پر از انگیزه برای پریدن از روی سد زندگی به سوی مرگ!!!

جمع اش کردنند برادر(!) از سطح شهر من ، شهر تو ، کشیدندش توی بنز ها ی سفید و سبز با دو چراغ قرمز چرخان . چه با شکوه ! چه با افتخار ! دزدها را قاتل ها را ، رباخوار ها را و نه هیچ کس دیگر را بدون سند ، بدون مجوز ، بدون مدرک ، بدون اثبات سوار هیچ بنز سفید و سبزی نمی کنند! و ترا ، توی 18 ساله را بدون تقاضا می کشند تو و با یک سروان ؟افسر ؟ سرباز؟ نمی دانم اما فرقی هم نمی کند ، می فرستند مرکز برای ارشاد!!!  فکر می کنم ، فکر می کنم انگیزه اش چه بود که ترا توی کوچه ای خلوت ، توی همین شهر توی همان بنز سفید و سبز.......

من شرم می کنم ، من شرم می کنم از گفتن انچه که او کرده اما تو ، تو ای هم وطن ، چگونه شرم نمی کنی وقتی که می ایستی و رو به دوربین تلویزیون می گویی من تحریک می شوم!!!!

اما من شرم می کنم که بگویم چرا ارزوی دخترک مرگ شد و تقلایی برای پریدن ، شاید هم شرم نیست ، ترس است . ترس از بنز سوارانی که باید امن ترین مامن همه ما باشند...

به راستی یک دختر 18 ساله با ارزوهای بزرگ چه جایگاه و ارزشی دارد میان طرح های الهی (!) و والای شما؟ به راستی ارزش او چقدر است که فدای دروغ های شهوت انگیز شما شد؟؟؟ براستی تو ، برادر، که DVDها و CD های فیلم های روز دنیا بدون هیچ قیچی و ممیزی مثل ورق زیر دستانت بر می خورد ، چگونه حرف از تحریک می زنی و دامن می زنی به این بازی وحشت؟؟؟؟

من شرم می کنم ... من شرم می کنم!!!!

 

مربوط:

از توحش بیزاریم وبلاگ جمهور

فیلم

عکس

خبر

عکس و خبر

 

نظرات 6 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ق.ظ http://manbahatdostam.blogfa.com/

منم شرم میکنم

مرگ قسطی پنج‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:07 ق.ظ http://www.paradoxical.blogfa.com

می دونی یه چیز ی رو...یاد اون زاجی که تو بچگی هامون تو مدرسه ها می دادن دستمون و میگفتن بندازینش تو آب تا محلول اشباع بشه و مابقی شیرینی ها بجسبه به نخی که آویزون از لبه لیوان بود می افتم.حالام ما محلول اشباع شده ترس هامون تنیده دور شعور یا غیرت یا هر کوفت دیگه ای که اسمش و می ذاری و آخر این شال دراز شاید از یکی از همین کوچه ها رد بشه ....
حسن سناتور؟نه هنوز حسن نشده.

نعیم پنج‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:19 ب.ظ

سلام،

خسته نباشین،

به هر حال باید به قانون احترام گذاشت،

قانون هم با نظر اکثریت قابل تغییره،

اینجور که شما نوشتین برای اینکه منصف باشیم باید برای کسانی که فقط دماغشون معلومه و رو به روی دوربین هم این ماجراها رو تایید میکنن،بهش دامن میزنن و توی همون ماشینای سبز و سفید نشستن هم احساس شرم بکنیم،

و نهایتا ارازل و اوباش و افرادی که امنیت جامعه را بر هم میزنن مستحق چیزهایی بیشتر از این هستن،

اونا شخصیتی ندارن که بخواد بهش توهین بشه جای اونا در مکانی تحت کنترل و جدا از جامعه یا به عبارتی همون زندونه،

البته برای باقی عمرشون،

آدما در جوامعی مثل ما باید یاد بگیرن به حقوق شخصی مورد قبول جامعه احترام بذارن در غیر اینصورت به شدت مجازات میشن،

مسجد فقط جای نماز خوندنه،

موفق باشین

امیر جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:29 ق.ظ http://raiiin.persianblog.com

مسجد فقط جای نماز خوندنه ؟

نعیم جان مملکت ما رو به مسجد تمثیل کردی ؟

نعیم شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:11 ب.ظ

نه امیرجان منظورم اینه که آدما باید درک درستی از شرایطی که دارن درش زندگی میکنن داشته باشن و گرنه بوف میشن،

بطور مثال یه نفر که در یه سازمان دولتی در کشور ما مسوولیتی داره یا مثلا فردی که مشهوره یه دفعه بیاد توی یه مهمونی آنچنانی شرکت کنه فردا فیلمشم در بیاد اظهر من الشمس که براش مشکل ایجاد میکنن،

این دیگه دو دوتا چهارتاست که طرف مشروب بخوره و مست کنه و بره مسجد یه بلایی سرش میارن،

با توجه به وضعیتی که الان داریم بهتر یه مقدار خوددار باشیم،

راز بقا سازگاریه،

اوضاع اونقدرام بد نیست گرچه خوبم نیست.

فریناز یکشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:37 ق.ظ

نفرت. بغض. خشم و یه عالمه حسای بد بد بد اونقدر پرم میکنن از بودنشون که بهم اجازه ی حرف زدن نمیدن!
عصبانیم. خیلی. از دیدن این عکسا اونقدر حالم بد میشه که حرفی برام نمیمونه که بتونم بیانش کنم.
تا کی ادامه داره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد