کم رنگی منو به تمام تک رنگ های کم رنگ زمستون ببخشید ٬ این روزها غیر از دنیای مجازی ام ٬ توی همان دنیای مثلآ حقیقی هم به همین کم رنگی ام ٬ شاید هم کمتر ٬ بی هودگی می گذرانم و به اهستگی هر کاری را انجام می دم٬ در خودم دیگر شوری نمی بینم ٬ وقتم پر است ولی نمی دانم ته هر کدام به کجا ختم می شود! یعنی فقط امید است برای ختم به خیر شدنش. که این بهترین امید است . باید پرس و جویی بکنم تا ببینم دیگران هم مرا کمرنگ می بینند یا دید من اغشته به دوده است!؟
پی نوشت: خوب شد خدا وعده ی دنیای دیگری را داد!
من هم دیگه در خودم شوری نمی بینم ... واقعا ما را چه می شود ... امیدوارم این روزهای ابری هم بگذره .. گرچه من روزهای ابری رو دوست دارم
خوشحالم که در مورد شما اشتباه کردم .
با یه تلنگر دیگه به روزم
میگذره! این دنیا کلی ارزش داره!
من هم با کمرنگی شما موافقم...چون خودم هم شدیدآ به این موضوع مبتلا شدم...(گریه)...
مثل همون که میگه خوب شد فقط یه بار به دنیا می آیم!
این هدر تو مدتهای مدیدی است که روی مغز من راه می رود و هی دوست دارم باهاش ور برم بلکه درست بشه!
انگار این هوای سرد و یخ زده بدجوری توی رگهامان جا خوش کرده...
یواشکی آرزو می کنم که کاش بهار زودتر بیاد...
.....
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی...
(همین طوری)
بوس
بای
والا اخیرا مواردی که میتونن منو خوشحال کنن خیلی کم
شدن!
میگم نکنه خدایی نکرده افسرده مفسرده شدم خودم خبر ندارم!
مثل من شدی. من شبیه تریاکی ها شدم. با این تفاوت که آنها با علت نئشه اند. من بی علت نئشه ام.
دیدی که آغشته به دوده است و شوری که دیگر نیست... چه انقباض سردی!