توی وبلاگ ها تاب می خورم و هی پست های مشابه می بینم که انگار خودم نوشته ام! توی خیابان می تابم و انگار اوضاع همه یک جورایی یک جوریست ناجور و همزاد پنداری کار راحتی شده است. فکر می کنم وقتی حال بقیه هم ناجور است چه دلیلی دارد حال من جور باشد .... ولی انگار که با صورت به دیوار خورده باشم یک یاداوری نه چندان دور گوشزد می کند که این فرمول مسخره ات کلآ جواب نمی دهد. وقتی توی ادم های شاد وول می خوری ٬ وقتی حال همه یه جورایی جور است قصه ی احوال تو همچنان ناجور است و .... داستان همچنان ادامه دارد
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.(این دلیل جور بودن)
دلیل ناجور بودنت را دیگر نمی دانم. فقط می دانم ما ناجور ها به درد ناجور بودن عادت کرده ایم.
نوشته هاتو که دیدم یه جورایی احساس کردم که تو ام مثل خودمی. با اجازه لینکت می کنم
جور نیستیم به جون خودمون بد جوری ناجوره!
فقط ادامش میدیم که بگذره
انگاری دیگه منتظر هیچی نباشیم!
سلام هاله جان.
ایشالله امسال حال همه خوب باشه...