قدم زدن روی آسفالت یه خیابون پاییز زده با کفش های عاج دار ٬ دل نگرونم نکنه ابرا کنار برن و این هوای ابری تموم بشه. روزا هوا بهاریه ٬ شبا زمستونی ! وقتی که پاییزه ٬ من اونجوریم که دوست دارم باشم!
پی نوشت۱: زنده بودنم را به خودم هم که شده اثبات می کنم!
پی نوشت۲:در ارامش همه چیز بهتر پیش می ره ٬البته به سوی روزمرگی!!!!
۱.یک گربه ی چاق روبه روی گوشت فروشی جا خوش کرده ٬ گربه شبیه چه کسی ست؟
الف) رئیسمون ب) رفیقمون ج) دولتمون د) نمایندهامون
۲. یک گربه لاغر دم گوشت فروشی که صاحبش مرده و به دست ورثه مدتهاست بسته٬می تواند:
الف) من باشد ب) تو باشد ج)ما باشد د) حماسه افرینان ۵۷ باشند!
۳. گردویی که کلاغ هیشه جایی چال می کند و پیدا نمی کند شبیه کدامیک می باشد؟
الف) ارزوهامون ب) فرم های کاریابی مون ج) مدرک دانشگاهیمون د)صندوق ذخیره ی ارزی مون!!!
آهای آقای پلیس
تمام حرف من این است:
آیا
تمام زور تو این است؟؟؟؟؟
پی نوشت: در ادامه ی تیتر .... چرت و پرت بنویسیم!
........
دانشجو : چرا؟
استاد : چون بعضی ها یبوست فکر دارند و اسهال کلام!!!!
.........
توضیح: قبل و بعدش را می خواهی چه کنی , کلام حکیمانه را درک کن !!!!
پی نوشت: پاییز را دیگه کی دزدیده؟؟؟
شرمنده ٬ شرمنده که دارم می نویسم ٬ ولی بدجوری نیاز دارم این نوشتنرو. می خوام بنویسم و بپرسم که چی می شه همه ی معادلات و حساب و کتاب های ادم خراب از اب در میاد . چی می شه که ادم هیچی نمی شه و بعضی وقت ها ناخواسته یه چی می شه؟ می خواهم بنویسم که چی می شه پیچ یک کوچه ٬ در یه خونه ی ناشناس ٬ صدای نامفهوم باد تو یه حالت خاص ٬ رنگ جلد یه کتاب و... می تونه به ادم احساساتی عمیق بده و همیشه خاطره ای از دورانی با شکوه را یاد اور بشه؟!!!
شرمنده که نیاز دارم این نوشتنرو ٬ ولی چاره ای نیست ٬ انگار بهتر از گفتنه! هر چند خیلی هم کار ساز نیست. این چه خط و ربطی است که روزگار داره ؟ این چه حساب و کتابیست که خدا کرده و هرکی یه جوریه ولی انگار هوس ها خیلی هم فرق نداره!!! چرند هم که بگویم مهم نیست ٬ این نوشتنه مال منه ٬ مال مال خودمه! اصلآ بگو ببینم به کسی چه؟ این چه بازخواستیت که می خواهی از من ٬ مگر من به تو هم بدهکارم؟ من فقط باید به خدا جواب پس بدم! فقط و فقط و فقط ! تو قرارت یه چیز دیگه بود چی شد که وقتی بیشتر دوستم داشتی خودخواه شدی و یادت رفت که قرا بود فقط کمک کنی راهمو پیدا کنم نه که را نشونم بدی! اصلآ یکی بیاد و به من بگه چرا خلوت هام از دست رفتن؟! چرا روزهام کوتاه شدن ٬ چرا تا میام تکون بخورم شب شده؟؟ چرا کتابها تمومی ندارن؟ چرا فکرها ته ندارن؟ چرا نمی شه مثل یه ادم جهان اولی برای ۲سال اینده برنامه ریزی کرد؟ باشه دوسال را بی خیال ٬ تو بگو ۲ماه!!!!
اصلآ یکی به من بگه من کی شدم؟ اگه من منم پس من هاله کو؟ اکه هاله منه پس من کیم؟ اصلآ کی به کیه؟ اگه الان پاییزه پس سالهای قبل چه فصلی بوده؟ اگه اونا پایز بودن الان چه فصلیه؟ اصلآ.....
پی نوشت۱:حیف چشمات نیست می شینی این دری وریا را می خونی؟؟؟؟
پی نوشت۲: ندارد
احساس می کنم اهنگ های زیبای دنیا به پایان رسیده!!!!
پی نوشت: فکر کردم چند تا نیمکت توی شهر من هست که من روش نشستم!!!
یه اطلاعیه ی اس ام اسی دادم به کلیه ی دوستان و اشنایان در باب پس دادن کتاب ها و فیلم هام . این قدر نمی دونم چی دست کیه که وقتی یه کدومشو پسم می دن میگم: ااا نه بابا ٬ دست تو بود؟؟؟ اصلآ مگه دست کسی بود؟؟؟
کاش می تونستم یه اس ام اس بدم در باب پس اووردن احساسات ٬ اعتماد ها ٬ توقعات و انتظارات . درست مثل کتاب ها و فیلم هام وقتی یکی شون پرو بازی در میاره ٬ با خودم می گم: واقعآ این توقعات را من برات توهم کردم؟
پی نوشت:تو بگو ازادم ٬ تو بگو بی هدفم ٬ تو بگو لایقش نیستم!!!
اما من می گم: تو که خدا نیستی!!!
اصلآ به چه درد می خورد پاییز امسال؟ پاییز رنگ پریده ٬ پاییز در شهر مردگان ٬ پاییز...
پاییز امسال چه بی رونق و چه بی صداست. راستی به چه درد می خورد پاییز بی کتاب. وقتی توی کتاب فروشی انگشتت روی هیچ کتاب جدید و قابل توجهی سر نمی خورد. پاییز به چه درد می خورد بدون نمایشگاه های نقاشی و عکس و... همه ی انچه که از ممیزی ها رد نمی شن! پاییز چه بی صداست بدون هیچ کنسرت و تئاتر و فیلم درست و حسابی..
تمام خوشی پاییز به دکه های روزنامه فروشی بود که با شروع شدن دانشگاه ها پر می شد از تیتر های داغ . پاییز بدون روزنامه و مجله ها که از باد می لرزند زیر تکه های اجر چه فایده. پاییز را چه فایده با ان پرچم های سیاه و موتور سوارهای سیاه پوش.
پاییز چه بی حرمت می شود با ان چکمه پوشها و باتوم به دست های هرزه نگاه سر هر چهار راه.
پاییز را چه فایده که برگها از این همه دروغ شرم می کنند و زرد می شوند ولی....
پاییز ترسیده را چه فایده؟!
پاییز بی نفس را چه فایده؟!
پاییز بی رمق را چه فایده؟!
پاییز ناامید تسلیت!
پی نوشت:پایتان را روی برگهای خشک نگذارید مبادا صدایش به گوش نامحرمان اعتراضی باشد!!!!
خیلی خوب می شد اگه هر وقت اون کتاب لعنتیتو هر جا که حوصله ات از الافی سر رفته ٬ مثلآ تو ارایشگاه یا مطب دکتر ٬ یا سر کار یا مهمونی و یا هر جای دیگه ای که حوصله ی حرف های مفت را نداری باز می کنی تازه ملت حواسشون جمع تو و کتابت نشه و این سوال مسخره را ازت نپرسن که: چی می خونی ؟ و تازه دوباره ترا وارد گردونه ی بحث های خودشون نکنند!
مهم نیست چرا و چطور کاری به کارت ندارن . مهم اینه که کاری به کارت ندارن!
یکهو دلم هوس کرد بیام این جا و بنویسم که چقدر دلم هوس کرده با کفش کتونی و کوله پشتی بزنم و برم تو کتاب فروشی ها و بپرسم که کتاب کافه ی زیر دریا نوشته ی استفانو بننی ان هم جیبی اش را که ۵ ٬ ۶ سال پیش توی کتابخونه ی برادرم دیدم و حالا انگار دیگه تجدید چاپ نشده را دارند یا نه!!!
می دانم که هوس جدیدی نیست اما این روزها کمی دست نیافتنی به نظر می رسه. این که هوس کردم به یاد فریبا باشم که همیشه پایه ی این جور بیرون رفتن ها بود و من هر از چند گاهی به رسم دوستی دلم می خواهد زنگی بزنم ولی نمی زنم !!!
هوس کردم که دلم برای نرگس تنگ بشه و این که می رفتیم با هم استخر و با اون قدرت بدنی ای که اون داشت شنا می کردیم بی وقفه!!!
هوس کردم ، درست زمانی که پنجره را که باز می کنی باد پاییزی می وزد زیر پوستت و حالی به حالی ات می کند!!!
پی نوشت: اعتراف می کنم!