نوبت من شده بود... خیلی صبر کرده بودم٬ تا حالا تو عمرم تو صف نزده بودم ٬ یه وقتهایی نوبتمو داده بودم به اونایی که طاقت ایستادن نداشتن ٬ حالا خودم بودم که دیگه طاقتم تموم شده بود٬ نوبت من بود که...... تو زدی تو صف و ....
حالا خیلی وقته ایستادم تا دوباره این سیفون پر اب بشه٬ حتی دیگه شک دارم طاقتم تموم شده یا .....
سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری
اگه وقت کردی یه سری هم به ما بزن شاید چشمتو گرفت
تراژدی زندگی.. یا رسم عاشق کشی.. یا یه همچین چیزی!
تا از چه دیدی بهش نگاه کنی!
کمدی یا تراژدی؟؟!
هاله جان فقط ایرانه که صف داره ها
بیخیال صف شو ، سیفونم اگه خرابه یه تشت آب کارسازه
یــــــــــــــــــــــــــا...................
صبور باش
میگم یه وقت ریا نشه !
!
مملکته داریم؟؟
حقا که باید تو صف ها هل داد!!
آدمیزاد پوس کلفت تر از این حرفاس !
چقدر خوب مینویسی.
قسمت آخرش خیلی واقعی بود !
سیفون رو خوب اومدی.
نوبتی باشه نوبت ماست!