از روزی که شیر فروش با تو فرار کرده
دارم کورن فلکس و شکر با چند قطره اشک می خورم .
شیر فروش تمام رویاهای مرا دزدیده
و حتی فراموش کرده برام یه خورده خامه باقی بگذاره.
شل سیلور استاین
با بدنی بی حس از اثر قرص های انتی هیستامین ٬ با ذهنی نیمه تهی و کرخ ٬ تو یه روز سرد و ابریه بهاری ٬خوردن یه لیوان اب انار بزرگ و غلیظ ....
طوری که وقتی داری به خونه می رسی کم کم احساس کنی ترمز و گاز را زیر پاهات احساس نمی کنی!!! D:
پی نوشت : دارم یه تصمیمی می گیرم که اگه قطعی هم بشه بهتون نمی گم!!!
بعد از پنج شش روز که از برگشتنم می گذره انگار تازه امروز بیدار شدم. مغزم خواب خواب بود و کرخ و امروز تازه بیدار شد و تازه حالش بدتر شد!
نمی دونم چطور جواب ادم ها را بدم . همه ی اونایی که فکر می کنند من خوب یاد گرفتم تو موقعیت های سخت هم خوش باشم. می پرسند : خوش گذشت؟ و من نمی دونم چی باید بگم که حق مطلب ادا بشه. اگه بگم نه که کافی نیست اگه بگم بد بود کافی نیست اگه بگم... چی بگم که به مغز هیچ کدومشون هم نمی رسه!
امروز تازه از شوک در اومدم . تازه دردم اومد که چقدر می تونست به من خوش نگذره اما این طوری هم نشه. و چه و چه و چه... می شد من اونجا می رفتم و ارزوم برگشتن یا مردن نمی شد!
داشتم فکر می کردم به دختر های کنار خیابون . به روسپی هایی که جامعه اونا را انگل حساب می کنه. اما کیه که حتی نگاهی به اون راننده های پشت فرمون ماشین های مدل بالا بندازه که چقدر رذلند. به مردای بد چی می گن؟ خیابونی ؟ روسپی؟ اشغال؟ الاف؟ به اونایی که هر گه ای که می خوان می خورن و اما.... سگ اون دخترای تن فروش می ارزه به تار موی اون اشغالایی که ریشه دارن تو خاک و مثل دیو ادم ها را می بلعند! به اون هایی که فقط خودشون تعیین می کنند تا کجا می خوان به کسی کمک کنند و هر وقت نخواستن می تونن راحت بذارن و برن!
همیشه از خودم می پرسیدم چرا بین دوتا کشور پیمان ؛خواهری ؛ می بندند؟ و حالا نه تنها جوابی ندارم بلکه دیگه سوالم را هم نمی پرسم. خدایا ممنون که تو ماجرای ننگین هابیل و قابیل رده پایی از یک گیس و گیس کشی زنانه نیست که بعضی هامون یادمون باشه انگیزه و توجیه ما هرچی باشه نمی تونه خون برادر کشی را پاک کنه! چی می شه گفت به مردهای تشنه ی پول و مال و جاه طلبی؟ چی می گن به اونهایی که کور می شن و کر وقتی اسم پول و زن و زمین وسط میاد؟ به اون هایی که رگ گردنشون بالا می یاد و می گن: خون جلوی چشمام را گرفته! و بعدش بالای سر جنازه ی طرف گریه می کنند و می گن: من مقصر نبودم ٬ گفتم که منو نباید عصبانی کرد!!! درست مثل گرگ گرسنه ای که یک ادم را تیکه پاره می کنه. و چه فرقی داره جسم اون ادم را یا روحشو بدره؟!!
دیگه مطمئن شدم حرفهای قلمبه سلمبه و روشنفکری و فهمیدگی فقط و فقط پرده هایی ان که ما ادم های مریض عقده ها و کمبودهامون را پشتش قایم می کنیم! تنها ابزاری ان برای انتقام از نفهم هایی که ما را ازار دادن. وچی بهتر از این ژست که بتونیم کثافت کاری هامون را پشتش قائم کنیم. چیزی که اکثر نویسنده ها را در یکی یا چندتا از دسته های بیماران روانی قرار می ده. (اینو من نمی گم!)
همیشه فکر می کردم اون مجسمه ی تپل و خندان ؛بودا؛ را چقدر دوست دارم. اما حالا از هرچی بودا ست حالم به هم می خوره. چه طوری مردم دنیا با این همه بدبختی و رنج عاشق مرد خوبی ان که سالهاست مرده؟؟؟ بودا فکر کنم تو این بلا را به سر ما اووردی . اره تو هنوز انرژی هات تو این دنیا هست اما تو خدا نبودی که مثبت و منفی بودن انرژی ات کنترل شده باشه.
هنوز هم می توانم نکته ای مثبت توی این ماجراها پیدا کنم . اینکه چطور مطمئن شدم روی تو هیچ حسابی نیست. اینکه باید از نو خانه ی اعتماد به نفس ویران شده ام را اجر اجر دوباره از نو بنا کنم. سخت است اما من می توانم!
پی نوشت۱: ترا به خدا حدس نزنید. گاهی حدسها باعث توهین و تهمت می شن. اصلآ فکر کنید من شلوغش کردم! اوکی؟
پی نوشت۲: من خسته تر از اونی هستم که برام از بدی های زن ها و یا خوبی های مردها بگویید! باشد شما خدا . اون دنیا میز گرد می گذاریم مثل همین جا همه اش شما حرف بزنید.
پی نوشت۳: من گفتم بعضی ها. می فهمی. بعضی هاااااااا
پی نوشت۴: من بالاخره یکی از بهترین هاش را پیدا می کنم!
پی نوشت۵: اره. من یه جورایی مرفه بی دردم. حالا چی می گی؟!!!
پی نوشت۶: اقا جان ٬ عشق کجا بود این وسط. حوصله دارید ها؟
ـ چی خیال کردی ؟ فکر کردی می تونی تو ذهن من هر غلطی که می خوای بکنی؟
فکر کردی من گدای محبتم بچه پرو؟
ـ مگه نیستی؟
ـ خوب چرا!
ـ....
پی نوشت۱:دارد ٫ ندارد ٫ دارا انار دارد ٬ سارا بادام دارد ! اما من بادام دوست ندارم!
پی نوشت۲: از وقتی برگشتم روزی ۱۲ ساعتشو خواب بودم. به قول مهتاب: به حق کارای نکرده! عجب رکوردی شکستما!
پی نوشت ۳: وقتی از تخیل میای بیرون ٬ تازه اول بدبختی شروع می شه! وقتی از خواب بیدار می شی ....
من دارم از جهنم دره برمی گردم!!!!!! می دونی کجاست؟
موسیقی متن:
خون
اشک
ذجه
استفراغ
ایشاا.. اگه خدا بخواد مرگ!
پی نوشت۱:بدتر از اونی که حتی فکرشو بکنی، عشق من!!!
پی نوشت۲:تو عمرم تا این حد .....
پی نوشت۳:نفرت می دونی چیه؟از همون هایی که دلت می خواد به خاطرش ادم بکشی؟
پی نوشت ۴:اینقدر فکرم خسته است که بدنم هم درد می کنه!
پی نوشت۵:انگار خوابم!!!
(شاید حذف شد!)
روزی که تفاوت بارون های پاییزی را که دل منو برده با بارون های بهاری که چشمای ترا شسته ازم پرسیدی ٬ اومدم جواب بدم اما بعد گفتم خودت می فهمی٬ اما اون قدر نموندی که بفهمی من چطور تو پاییز عاشق می شم و تو پاییز زندگی می کنم. نموندی که ببینی روزهای پاییزی من چطور بهشتی می گذره. چه دنیایی دارم با اون نورهای سرد کم رنگ دم عصرهاش. نموندی که نشونت بدم ساعتهای مست کننده ی دم رودخونه را. نمودی که نگامو دنبال کنی وقتی می دوه دنبال برگهای زرد و نارنجی . خلوت های پاییز را با یه بغل کتاب.سرمای شب ها و پتو و خواب های خونه ی مادربزرگ. انارها و زالزاک و نارنگی های نارنجی.نشستن پشت پنجره و تماشای بارون. روزهای تمام ابری.صدای باد تو کوچه های خالی از عابر.صدای خش خش جاروی فراش که برگهای خشک را می کشید روی اسفالت خیابون. جیغ بچه مدرسه ای ها و خنده های خاطره انگیزش.و یه دنیا بوی هایی که مال این فصل اند. مثل خورده تراش های لای دفترها. کتاب های نو . چرم کفش نو و...
خلاصه نموندی که اخرش تو پاییز بهت بگم راز دلمو. بگم که انگار یه عالمه خاطره های پاره پاره و نیمه کاره ام جا مونده تو این خزون اما تو هم رفتی و شدی پاره ای از اون همه خاطره. ارزو یی کردی و ارزوت براوورده شد که دیگه بارون دلم به شیشه ی دل هیچ کسی نمی خوره!
حالا می خواد بهار بیاد. فصل تو. با بادهایی اش که درخت ها زنده می کنه اما ادم ها را تو مستی می بره. با بارونهاش که وقت نمی شناسن ...
می بینی چطور برای توصیف فصل تو لغت و خاطره کم میارم! اما بذار این هم بگم که فصل من روح ادمارو پرواز می ده و فصل تو اونارو می دوزه به زمین!
اما بدون که می خوام تلسم ارزوی ترا بشکنم. امسال با اولین برگ پاییز و اولین زنگ مدرسه ای که به گوشم خورد!
پی نوشت۱:سال نو برای همه ی شما دوستانی که ندیدمتون اما انگار می شناسمتون مبارک.
پی نوشت۲:نیستم. مسافرت می رم. تا روز هفتم یا هشتم عید.به شما هم خوش بگذره
پی نوشت۳:شیوا عیدت مبارک
پی نوشت۴:ساعتها را اگر تغییر دادن من شخصآ همه را سور می دهم!!!
پی نوشت ۵:عید را دوست دارم نه من مسافرت باشم نه هیچ کس دیگه. فرهنگش را دوست دارم اما داریم خودمان می کشیمش.
پی نوشت 6: خداحافظ 85. سلام 86!
در علم روانشناسی می گن وقتی کسی یا بچه ای مدام یک رفتار نابهنجار (دقت کنید به رفتار های احمقانه در این علم می گن نابهنجار!مثل همون که می گیم معتاد یک بیمار است و...!!!) را تکرار کرد و تنبیه و تذکر و... جواب نمی ده بهترین کار بی توجهیه چون اون شخص یا طفل قصد جلب توجه داره!!!
اقا ترا به خدا بیایید دیگه این اسمشو نبر که حرف می زنه٬ سیب زمینی بشیم و غلط هاشو نگیریم . شاید فرجی بشود و... ای خداجون بسه دیگه این همه ابرو ریزی!!!
پی نوشت۱:عجیب این پی نوشت ها را دوست دارم!
پی نوشت۲:این حساسیت بهاره امسال زودتر با یه سرما خوردگی اومده سراغ من. انچنان که امسال چهارشنبه سوری خانه نشین شدم!)): )):
پی نوشت۴:کاش می شد تنهایی هم رفت یه قهوه خورد و به دود های گرد شده تو فضا نگاه کرد!
صدای جیرینگ جیرینگ این النگوهای باریک و زرد ٫ تنها دست و دل بازی های خارج از محدوده ی شماست برای این نفقه بگیران خانه هایتان!!!!!!!
پی نوشت۱:از قدیم می گفتند: چوب را که برداری گربه دزده فرار می کنه!
پی نوشت۲:به راستی این چه ترسی است از رسیدن قشری به حداقل حقوقشان؟
پی نوشت۳:کسی هست حس های خواب رفته ی مرا بیدار کند؟!!!
بعد از مدتها که به اغوش جامعه ی روزمره برگشتم در یک اقدام ضربتی ٬ ماشین را در خانه گذاشته و تا اداره ی پست با تاکسی رفتم. موقع رفت٬ سوار تا کسی شدم. جلو یک نفر سوار شد و بعد هم یک نفر دیگه. اما راننده تا اون یک نفر اضافه پیاده نشد راه نیافتاد!!!!!! بعد هم پشت چراغ قرمز خانمی خواست پیاده بشه اما راننده گفت: من مسافر وسط خیابون سوار نکردم که وسط خیابون پیاده کنم!!!!!
و ضربه ی نهایی را وقتی وارد کرد که در لحنی انتقادانه گفت: این تاکسی ها چهره ی غلطی از مسافر کشی نشون مردم دادنند!!!!
پی نوشت۱: نازی را دیدم . امده بود اداره ی پست. معلوم نیست تا کی باید برای عشقولش کادو پست کند تا بالا خره به وصال برسد! اخه امریکا هم شد جا!!!! D:
پی نوشت ۲: من خوبم. اما یه اما هم دنبالش دارد...!!!
نمی دونم من یه جوری شدم یا اینجا یه جوریه! حسش را دیگه دوست ندارم. (فکر رفتنم را نکنید. حالا حالا هستم) اما انگار.....
پی نوشت۱: کسی احیا نآ از دست من رنجیده؟؟؟
پی نوشت۲: نظرات ما نشانه ی شخصیت ماست!
حالا وقتشه. الان درست کمی مونده به عید . اگه مردشی(یا زنشی!) حالا بلند شو و برو از خونه بیرون. برو مرکز خریدهایی که پاتو هیچ وقت اونجا نمی ذاری. همون جاهایی که خیلی بی کلاسه. همون جاهایی که می گی اشغاله. نه نه خیلی هم پایین شهر نرین ها. همون وسط ها کافیه.
برو ببین اون مردمی که سالی دوبار بیشتر خیابونا پیداشون نمی شه٬ اونایی که سالی یک کفش می خرن و یه شلوار و یه مانتو و یه پیرهن٬ اونیای که مفهوم خونه داشتن براشون یعنی یه خونه ی ۷۰ متری که تازه یه حیاط نقلی هم داشته باشه. اونایی که باید فکر بازنشستگی شون باشن و شغل های دوم و سوم. نه برای پول بیشتر بلکه برای نون بیشتر!
همون مردمی که دم عید با ۳ یا ۴ یا .. بچه می شینن(می چپن!)تو یه پیکان با ارم تاکسی سرویس و میان مراکز خریدی که توش خبری از جنس و مارک و مد و رنگ نیست. پر از کفش هایی که فقط کفشه. لباس ها ....
پاشو پاشو برو ببین اونا را. خیلی زیادن. اونقدر که احساس اقلیت می کنی. اون قدر گرفتارن که مثل من و تو تمام طول سال نمی تونن به فکر تیپشون باشن.وقتی برای خوندن وبلاگ ها ندارن که متحول بشن!. خودت را هم لوس نکن و بگو منم ندارم و منم گرفتارمو.... برو و باور کن.
برو و ببین و بعد شعار نده و بعد مدام نگو اینا کی اند که رای می دن!!! ببین مردم واقعی ات را!!!