-
جایی که سگ صاحبشو نمی شناسه
شنبه 23 خردادماه سال 1388 09:02
بیاییم خودمان را اماده کنیم ٬ روزهای سختی در راه است ٬ شاید شایسته است کشور را به دست ۶۰ درصدی ها بسپاریم و یک گوشه ای گم و گور شویم. شاید هم دیگر وقتش است ... نمی دانم ٬ هرچه که هست امروز با سر درد از خواب بیدار شدم!
-
هایکوی سبز...
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 23:23
انسوی چراغ قرمزالگانسی سبز دختری ان سو تر با دستبندی سبز بند کفشش را می بست
-
باشد که بیاید....
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1388 00:49
لیوان منو به بازی دعوت کرده ٬ هر چند که این بار باید حواسمون باشه که بازی نخوریم! رییس جمهور آینده چه کارهایی نباید انجام بدهد؟ *جناب رئیس جمهور یادتان باشد ما داریم بر ازادی چانه می زنیم بعدآ زیرش نزنید! داریم سعی می کنیم مثل انسان ها ی متمدن زندگی کنیم ٬ داریم سعی می کنیم ایرانی باشیم ٬ داریم سعی می کنیم شما بیایید...
-
کو گوش شنوا
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1388 11:57
رابطه ی پیچیده ایست بین کفر گفتن ما و محل نذاشتن خدا! از اون پیچیده تر گ.و.ه خوری های توبه وار ما و محل نذاشتن خدا .... و حالا چله نشینی های ما و جواب نگرفتن های مدام! پی نوشت: غرق در دنیای مجازی ٬ رویاها ٬ دی وی دی ها وکتاب ها ٬ تمام سهم من است از...
-
واسه همه چیز
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 15:09
می گن وقتی اتفاق می افته که حتی فکرشو هم نمی کنی. مشکل این جاست که نمی تونم حتی برا یه لحظه از فکرش بیام بیرون!!! پی نوشت: وقتی از چراغ قرمز رد می شی به لحظه هایی که چراغ سبزه و یه یارویی از قرمز رد می شه هم فکر می کنی؟
-
رای من .... فقط یدونه بیشتر نیست!
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 23:16
دارم فکر می کنم با تمام بی علاقگی نسبت به جناب کروبی و اون لقب ازار دهند اش که ادم را یاد فیلم های تاریخی از صدر اسلام می اندازه(شیخ اصلاحات!) برم و بهش رای بدم؟! ایا یه اصلاح طلب با قدرت و پشتوانه بهتره و یا یه بی طرف مظلوم و ناشناخته که من حتی تا حالا صداش را هم نشنیدم و معلوم نیست بعدآ هم صداش به جایی برسه؟!!! پ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 11:30
ایا تو زبان مرا می فهمی ؟ ایا صدای مرا می شنوی؟ من اعتراف می کنم که بی گناهم . و از همین تریبون اعلام می کنم تا این لحظه هر کار نیکی انجام داده ام گ.ه خوردگی ای بیش نبوده و لطفآ مرا پس بدهید! هر انچه را گرفته اید مال خودتان ٬ دیگر مرا پس بدهید . قول می دهم دیگر جوری افتابی نشوم که تاریکی شما رو بیافتد .
-
تا شقایق هست زندگی باید کرد ٬واقعآ؟!
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 23:56
نه واقعآ چیز دیگری نبود به جای شقایق ؟ یا اصلآ جناب سهراب شما به چی فکر می کردین وقتی این نظریه را داده اید؟ می دانم به من مربوط نبوده اما وقتی عیدها کارت تبریک هایی با این شعر دریافت می کنیم هی ٬ دیگر به ما هم مربوط می شود! ـ دیده اید توی این مهمونی ها و عروسی ها این مامانا که با دختر ها و عروسهاشون میان ؟ درست مثل...
-
مهاجران!
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 23:44
این امور کامپیوتری و سخت افزاری و نرم افزاری و کلآ این چیز میزها اخر ما را به کشتن می دهد . به صورتی که مثلآ خودم را از دستشان می کشم. رسمآ خل شدم! کسی هم نیست به دادمان برسد. پی نوشت:این روزها همه خارج می روند! شما چطور؟!
-
ای مزدور برو دهنتو اب بکش!!!
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 10:23
طی دوبله ی سریال خارجکی در تلویزیون داخلکی ٬این یکی به اون یکی می گه: عجب بلوز قشنگی پوشیدی! (یه بلوز ساده) بعد اون یکی دست می ذاره به کرواتش(رنگ و وارنگ) و می گه مرسی!!! پی نوشت: دودش که هوا رفت تازه فهمیدیم شمعی روشن بوده و حالا خاموش شده!
-
کارمند های خدا هم برای تحویل سرنوشت امروز و فردا می کنند!!!
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 23:55
یکهو می اید سرغ ادم ٬ مثل ویار یک زن ابستن ٬ هوس نوشتن که می کنی دلت می خواهد فقط بنویسی . بی خیال باشی که چه کسی می خواند و چه نظری می دهد ولی کم کم که پیش می روی دست را تو می کشی ٬ یک ترس سرخورده از اعتماد به نفسی کشته شده از دورانی دور می اید زیر گوش ات و مثل نمکی های تو ی خیابان که موقع درس خواندن می امدند زیر...
-
سال نو مبارک
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 00:02
می گن از پارسال تا حالا ننوشتی! راست می گن ٬ از پارسال تا حالا هیچ کاری نکردم اخه!!!! هیچی ٬ یعنی هیچی! ولی کمی که فکر می کنم ٬ یه کارهایی کردم که حسابی سیاسیه! در سال اصلاح الگوی مصرف به طور قابل ملاحظه ای در خندیدن صرفه جویی کردم ٬ ارزوهام را کاملآ و کلآ پاک کردم و خواسته ی جدیدی هم بهش اضافه نکردم! از غر زدن اجتناب...
-
بوی عید می اید؟
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 23:51
مثل سنگ بودم قبلآ ٬ حالا شیشه ای شده ام! اصوات چه راحت تنم را می لرزانند!!! پی نوشت: عید امد و عید امد و ما جز فیلم ها و کتاب ها و خواب چیز دیگری نداریم ٬ باشد که خوش باشیم! شعر زیبایی بود
-
بوم !
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 23:28
همیشه دیوانه ی ان صحنه هایی بودم توی فیلما که نقش اصلی رنج کشیده مشتشو برای اونی که بدترین ها را بهش روا داشته باز می کنه و توی مشتش چیزی نیست جز یه نارنجک که شاسی اش کشیده شده و بعد.......... بوم!!!!!!! احساس اون لحظه خیلی باید ناب باشه!!!! پی نوشت:گاهی زندگی مثل یه بازی ذهنی میمونه فقط.
-
من و روزگار تو یه کوپه نشسته بودیم!
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1387 00:46
شخصآ برای وجود مبارک خودم احساس نگرانی می کنم! باور نمی کنید ولی تا حدی این احساس واقعی و نزدیک است که بدجوری دست و پایم را گم کرده ام! پی نوشت: اوکی جناب روزگار رسمآ دهانمان را سرویس کردید و فک مبارکمان را پایین گذاشتید. باشد روزی ما نیز....
-
و من ٬مسافر زمان...
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 09:47
راوی ریل است و من اتفاقی خفته در شکم این قطار (مجموعه شعر٬اغوش من کوه می زاید٬ساراسیامکی)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 13:22
فقط بدون تیتر بهش بگین ٬ ناامیدی تنها راه حلم بود!!!
-
در چشم پاک ببین نبود رسم امتیاز در آفتاب٬سایه ی شاه و گدا یکیست
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1387 12:58
راستی چند تا زبان تو دنیا هست که می شه همه را با یه لفظ خوند. چند تا زبان دارین که اجسام را جنسیت نمی دن. چند تا زبان د اریم که مرد و زن را یه جور می شه صدا زد؟ راستی چند تا زبان تو دنیای بشر هست که برای اینکه از خدا حرف بزنیم لازم نباشه اونو جنسیت بدیم؟
-
اگر می دانستی...
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1387 23:01
اگر می دانستی چقدر خسته ام ٬ حتی یک لحظه هم برای امدن تاخیر نمی کردی !!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 دیماه سال 1387 21:44
-
خیلی بده اگه...
دوشنبه 30 دیماه سال 1387 21:40
بعد از یه مرداد گرم ٬ یه شهریور خنک بعد از یه بیماری بد ٬ یه دوره ی تقوییتی بعد از یه سال کار سخت ٬ یه تعطیلات خوب بعد از یه پاییز ٬ یه زمستون سرد . . نداشته باشی ادم تو خماریش می مونه!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 21:57
به خاطر خودت هم که شده.....
-
برف پاکن را بزن!
شنبه 7 دیماه سال 1387 23:18
کم رنگی منو به تمام تک رنگ های کم رنگ زمستون ببخشید ٬ این روزها غیر از دنیای مجازی ام ٬ توی همان دنیای مثلآ حقیقی هم به همین کم رنگی ام ٬ شاید هم کمتر ٬ بی هودگی می گذرانم و به اهستگی هر کاری را انجام می دم٬ در خودم دیگر شوری نمی بینم ٬ وقتم پر است ولی نمی دانم ته هر کدام به کجا ختم می شود! یعنی فقط امید است برای ختم...
-
مرشد و مارگاریتا
دوشنبه 2 دیماه سال 1387 12:53
همش دارم وقتامو خالی می کنم که اینو بخونم.می دونی ٬ معرکه است! پند نوشت:وقتی از چیزای زیادی خوشت میاد ٬ از بعضی هاش فقط عکس بگیر و یا فقط اخبار مربوط به اونا را دنبال کن.حفره هارو رها کن!
-
کی درست می ره؟
جمعه 29 آذرماه سال 1387 23:04
بعضی ها می خوان تند تند زندگی را سر بکشن و برن سراغ بقیه اش! مگه خبره؟ پی نوشت:هی روزگار...... یادته؟ ! جواب نوشت: مگه می شه یادم بره؟!
-
دوباره شروع می کنم...
جمعه 29 آذرماه سال 1387 23:03
: این مشکل وبلاگم را نمی تونم حل کنم(به خاطر تفاوت در اینترنت Explorer ) ٬ واقعآ شرمنده . ولی فکر کردم هر بار که اپ می کنم یه پست بدون نوشته هم بذارم تا پست اصلیم کمی بیاد پایین تر. خیلی راه حل احمقانه ایه ولی چیزی به نظرم دیگه نمی رسه !!! : «مثل اب برای ش...» وبلاگت فیلتره ! ایا فقط برای من اینطوریه؟؟
-
یه عادت بد
جمعه 22 آذرماه سال 1387 21:07
کامپیوترم که مریض می شه ٬ دل و دماغ اپ کردن ندارم! اصلآ یه عادت بدی که دارم همینه ٬ یه چیزی ک خراب می شه روز و شب ندارم تا درست بشه ! ولی فعلآ اون قدر باهاش کار دارم که نمی تونم ببرمش دکتر.
-
یکی در من هست.... که یهو ترمز اظطراری قطارو می کشه!!
جمعه 15 آذرماه سال 1387 16:56
...
-
دیوانه ی پاییزی
دوشنبه 11 آذرماه سال 1387 21:54
دیوانه می شوم میون این بارش برگ ها و باران! غلت می زنم در پاییز ٬ مست می شم با این باد لعنتی و با این کفش های همیشه همراهم وارد بازی مرگ و زندگی پاییز و برگ ها می شوم!! خود درگیری نوشت: اخه مرا چه به رکورد زدن! چه توقعاتی داره مربی ام! می ترسم کم بیارم! پی نوشت: تازه شروع کردم ولی انگار حوصله ام به توصیف ها و این همه...
-
هفته ی پاییزی
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 14:52
چراغ قرمزهایی را انتخاب می کنم که یه درخت زرد کنارش باشه ٬ و امیدی به سبز نشدن .... شاید هر دوتاشون!!!! پی نوشت: برگها ٬ کمی بیشتر اگر صبر کنید ٬ من هم با شما راهی می شوم ! اصفهان ٬پ مشتاق ٬ ۱۱:۱۵