-
گویند که تو بی نقصی
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 10:00
حال خوشی ندارم و تمام امیدم این است که بفهمی و مانده ام بین دو راهی حذف کدام نام های کبیره ات که هر دو مرا به مشرک تبدیل می کند!!
-
ask the dust
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 22:40
ارجاع داده شدم به خاک!
-
باور کن مهندس
جمعه 11 دیماه سال 1388 00:13
یک ملت با تو خون گریه کردند ٬ من نیز ....
-
درد دل های صادقانه
شنبه 5 دیماه سال 1388 22:37
گاهی فکر می کنم کاش یه دوست مثل خودم داشتم!
-
حداقل ها
جمعه 4 دیماه سال 1388 09:32
دارم به یه پک سیگار فکر می کنم!
-
وقایع پاییزی
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 10:14
تا حالا شده با خودت رو در رو بشی؟ یعنی با روح خودت؟ من دی روز با روح خودم رو در رو شدم ! وقتی داشتم از خواب بعداظهر بیدار می شدم! بیدار بودم ولی روحم کامل نیومده بود تو تنم! خوب اینجوری شد که دیدمش و فهمیدم منم با خودم فیس تو فیس شدم!
-
سوالات همین جوری
جمعه 27 آذرماه سال 1388 11:56
چرا همش جمعه ها بارون میاد؟
-
ایا درست فکر می کنم؟
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 00:21
فکر کنم روزی که دیگه کودکی به دنیا نیاد ٬ رنج بشری به پایان برسه!!!
-
روزگار غریبی است
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 23:14
وقتی مجبور باشی وبلاگ رفیقاتو هم با ف.ی.ل.ت.ر ش.ک.ن باز کنی!!!
-
تراژدی زندگی
جمعه 6 آذرماه سال 1388 16:52
نوبت من شده بود... خیلی صبر کرده بودم٬ تا حالا تو عمرم تو صف نزده بودم ٬ یه وقتهایی نوبتمو داده بودم به اونایی که طاقت ایستادن نداشتن ٬ حالا خودم بودم که دیگه طاقتم تموم شده بود٬ نوبت من بود که...... تو زدی تو صف و .... حالا خیلی وقته ایستادم تا دوباره این سیفون پر اب بشه٬ حتی دیگه شک دارم طاقتم تموم شده یا .....
-
جل الخالق
جمعه 29 آبانماه سال 1388 00:29
زیر لحاف پر قو خوابیدم ٬ خواب های تجملاتی دیدم!!!
-
یه روز ابری ، یه روز پاییزی ، تو یه کافه ، با دوتا نسکافه
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 01:23
کی باورش می شد. بعد از ۱۰ سال ٬ یعنی دقیقآ ۱۰ سال . و فکر کنم تنها چیز تاثیر گذاری که بهش گفتم این بود: تو این 10 سال تو تمام user name ها و password های من بودی!!! پی نوشت: یکیش بدون شیر بود!
-
قانون اول... شاید هم اخر
شنبه 16 آبانماه سال 1388 23:41
زندگی قرار نیست برای همه قشنگ باشه... شاید هم قشنگی های زندگی قرار نیست برای همه باشه!
-
بهار نوشت
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 22:54
دلم می خواهد تند تند پست های شاد بگذارم ٬ بخش نظراتم هم یک روزه بیست سی تا یی شده باشد و همه هی با هم کل کل کنند .برای اینکه خوشی دلم را نزند بشینم فیلم های مفهومی و غم ناک ببینم و هی فکر کنم خیلی درد بشریت را می فهمم! هی عکس های رنگی بگذارم از شادی های دنیای واقعی ام و گاهی با خیال راحت نقد بنویسم . نه از این نقد های...
-
اولاد صالح!
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 15:22
قبلآ با گریه هاش گریه می کردم ٬ حالا با حرفام گریه اش می اندازم. از همون گریه هایی که از دل شکستگی سرازیر می شه! اخه دارم رو مفهوم خسر النیا و الاخره کار می کنم!!!
-
امروزی که اسمش را نمی برم!
جمعه 8 آبانماه سال 1388 09:03
امام رضا ٬ بعد از این همه سال که ایران بودین یعنی هنوز فارسی یاد نگرفتین ؟! ما را باش که فکر می کردیم شما مترجم خوبی هستید!!!
-
گفت بر چیزی که سکوت کرده ای کامیاب می شوی!!!
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1388 09:26
هی حرف می زند تند تند ٬ کلافه ام می کند و نمی فهمد از چشمهایم که دارد خسته ام می کند . دست اخر دیگر تاب نمی اورم ٬ لبخند می زنم و اهسته زمزمه می کنم : احمق جان من دیگر اعتقادی به این حرفها ندارم ٬چی را می خواهی ثابت کنی؟ پی نوشت۱: گفته ظلم پایدار نمی ماند ولی هی دیدیم ظالم به مرگ طبیعی خواهد مرد . گویا مظلوم است که به...
-
به کسی نگیا!
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 15:53
خدایا ٬ من خودم هم حوصله ی خودمو ندارم . بیخودی گیر دادم به تو.. پی نوشت: این چیه افریدی اخه!!!؟؟؟
-
نه ٬جدآ می گم!!!
جمعه 1 آبانماه سال 1388 21:59
خدایا ٬ از دست تو به کجا شکایت ببریم؟!!! پی نوشت:این جا دلمو زده... وبلاگو نمی گم ، دنبا را می گم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 15:07
گفت یه یا علی بگو و بلند شو! بنگ.... سقف این جا خیلی کوتاهه ٬ سرم بدجوری خورد به سقف!
-
بحران هویت
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 15:04
مانده ام من به کدومشون بیشتر شبیهم و بدبیاریهام از جنس کدومشونه؟!!! خود پلنگ صورتی یا اون رفیق دماغ گنده اش؟!!!
-
خزان نوشت
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 20:34
اومده بودم بگم وقتی از هیچی حرف می زنم ٬ می دونم از چی حرف می زنم!
-
این روزها...
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 00:05
پر از سوالم..... بدون جوابم!
-
این همان قصه ی مرگ ارزش ها بود...
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 21:41
داشتیم زندگی نکبتی مان را می کردیم. زیرزمینی موسیقی می ساختند ٬ زیرزمینی هم گوش می دادیم ٬ زیر زمینی می خندیدیم ٬ زیر زمینی فکر می کردیم ٬ زیرزمینی حرف میزدیم٬ زیر زمینی کتاب می خواندیم ٬ زیرزمینی فیلم می دیدیم ٬ زیر زمینی خدا را عاشق بودیم ٬ زیرزمینی زندگی ادم وار خودمان راداشتیم.... خدایا این چه جهنی بود ٬ این چه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مردادماه سال 1388 23:06
نوشتنم نمی یاد.....
-
خزان نوشت
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 01:24
خدایا خودت بگو دیگه چی را می خوای بگیری ٬ خودم دودستی بیارم خدمتتون!
-
امروز که شنبه بود... بعد از جمعه بود....
شنبه 27 تیرماه سال 1388 23:42
من یکم بهترم ! شما چطور؟
-
تمام زنان سرزمین من
جمعه 19 تیرماه سال 1388 12:42
...
-
از سکوت و گریه خسته ام.....
جمعه 5 تیرماه سال 1388 21:56
چه ناشیانه به صفر می رسم........ می رسیم!
-
ایا همه اش درد نان بود؟
سهشنبه 26 خردادماه سال 1388 22:39
بیایید دعا کنیم ٬ دعا کنیم روزی کارمون به جایی نرسه که مثل کارمندای صدا و سیما نون شب بچمون به خون هم وطنش اغشته باشه ٬ دعا کنیم مثل اونا به جایی نرسیم که دهنشون موقع بوسیدن عشقش بوی تعفن و لجن دروغ بده! بیایید دعا کنیم روزی تا این حد انسانیتمون زیر سوال نباشه . خدا را هزار باره شکر کردم که صدام جای صدای گوینده های...