چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

این جا به قهقرا رفته نه فقط یه جورایی ٬ بلکه همه جوره. نمی دانم این مردگی فقط در من است یا همه را در بر گرفته. نمی دانم این که انگار در شهر ارواح راه می روم و همه غصه دارند فقط در نگاه من است یا همه.. نمی دانم این که دنیای مجازی از خرداد سال پیش سرطان گرفت و سلول به سلولش مرد فقط از دید من است یا همه . نمی دانم اینکه هیچ چیز مثل قبل نیست فقط دیدگاه من است یا همه ! شاید نباید بگویم همه٬ بهتر که بگویم اغلب . بدترین چیز این روزها این است که چشمانت فقط از خودت بدبختر را می بیند و چیزی درونت هست که می گوید : خفه شو پس ! و از تو خوشبختر ها را که می بینی می گویی بیا بریم همه با هم خدا را نابود کنیم!  

دیگر نمی ایم بیخودی این جا جفنگیات بنویسم .آن وقتی می ایم که بدانم دقیقآ چه می خواهم بنویسم و اساسآ چه غلطی  می خواهم بکنم! شاید وقتی که  پاییز مثل گذشته ها بارانی باشد و برگ هایش شفاف و نارنجی نه مثل این روزها پر از سرفه های خشک و بادهایی که فقط خاک و سرب را این طرف ان طرف می برد. هیچ از ان وقت نمی دانم ولی امیدوارم کمی به گذشته شبیه باشد. شاید این دل تنگی های بیمار گونه فقط از ان من باشد اما.... 

وقتی دوباره می ایم که همه٬ بادبادک به دست توی خیابان های رنگی با اسمانی ابی ٬ خندان٬ راه بروند!   

وقتی تو نخواهی

نه می شود مرد ٬ نه می شود دق کرد٬ نه می شود دیوانه شد ٬ نه می شود ... نه می شود... نه می شود... 

خودکشی هم حتی......

نغمه های ۲۶ سالگی

احساس ما در جوانی به زندگی همان گونه است که در کودکی به بادبادک ابی مان!

کاشکی هایی که کاشته می شوند ...

با تو ٬ همین پاییز امسال ٬ توی ماشین ٬ روبروی درخت های زرد و نارنجی ٬ ریرا گوش بدهیم!!!

ژانر

اینایی که همین طور تو وبلاگهاشون ژانر شناسی می کنن!  

پی نوشت: سرت به کار خودت باشه بابا!

فقط بخوانیدشان

                 

حقیقت اینه که...

چرا و چگونگی اش دیگه اصلآ مهم نیست ٬‌فقط مهم اینه که چجوری از تو این کثافت در بیام؟!!! 

پی نوشت : چون هر چی توش می مونم بهش عادت نمی کنم!!!!

نه که نمی فهمی....

اسمش را مانده ام چه بگذارم تا کمی از عظمت وحشتم کم شود . عین دیوی شده ام برای خودم هول انگیز . دیو خمود و خسته و مریض. نمی دانم اگر این اسمش تسلیم نیست پس چیست؟ دیگر چه باید بکم که نکرده ام و چه نباید بکم باز!!! دو سال است . می فهمی ؟ دو سال تمام !!! سال پیش بود که مرز صفر را رد کردم ! الان انقدر یخ زده ام که بیهوده چای گرم می خورم!!!  

اگر قرار است همین باشد ؟ اگر مردم و همین بود ؟ اگر مثل هر روز ٬ فردا مثل امروز باشد؟  

این قصه ی امروز مثل دیروز را نمی فهمیدم هرگز. مگر می شود دو روز مثل هم باشد . هنوز هم نمی فهمم . حداقل در بیهودگی می تواند از دیروز بدتر باشد. این هم از سخن بزرگان که ما را با ان پرورانده اند!  

یک وقت فکر نکنید این ها اعتراض است به شمای بزگوار. نه من غلط کرده باشم. فقط خواستم سلامی برسانم و بگویم هنوز که هنوز است این بنده ی سگ جان اندک پارسی می کند . خواستید ادامه بدهید٬ بدهید.