چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

نه !!

آدما نمی خوان تنها بمونن ، اونا تنها می مونن چون کسی را تنها نمی ذارن. آدما تنها میشن وقتی مدام از دوستاشون نه بشنون درحالی که خودشون به دیگران نه نمی گن! آدما تنهان وقتی دیگران مدام ازشون ایراد می گیرن!! آدما تنهان، وقتی مهربونی هاشون برای همه یه چیزه عادی شده.آدما وقتی تنها می شن که از وقتشون برای دیگران وقت بذارن و همه وقتو چیزه کم ارزشی بدونن اما از همین وقت ذره ای برات خرج نکنن.   

آدمای تنها هیچ وقت تنها نیستن چون بهترین دوستشون ،تنهایی،همیشه باهاشونه!!

                                                                  

ترس...

خدایا اگه بگم می دونم، غلط کردم... ،خدایا تموم بشه فقط. خدایا نگذار زندگیم سر این باور نابود بشه. خدایا نگذار به این باور برسم. خدایا نگذار تا اخر عمر سایه ترس این واقعه روی سرم بیفته. خدایا من کوچیک و ذلیلم. تو مغز من نمی گنجه که چقدر برای تو آسونه. خدایا من معجزتو دیدم. این بار هم معجزه می شه میدونم...

سلام رفیق....

خیلی دلم گرفته. خواستم جوابتو بدم اما دلم نیومد!!!! باشه! بی خیال..... 

زندۀ خوشبخت

سلام به خودم ، اینو می نویسم که بدونم زندم ،بدجوری هم زندم.یه زندۀ خوشبخت که خیلی ها بهش حسودی می کنند و حسرت زنده بودن مثلشو می خورن .یه زنده که راحت نفس می کشه ، راه میره ،راحت گریه می کنه و از اون راحتر،می خنده. یه زندۀخوشبخت که آدما را دوست داره ،دوستاشو دوست داره ، زمینو دوست داره.  یه زندۀخوشبخت که عاشق درختای سپیداره . یه زندۀ  خوشبخت که دیوونه روزای بارونیه ، واسه وزش باد جون میده و از یه قطره بارون متولد می شه.یه زندۀخوشبخت که هوای عصرها خوشبخترش می کنه و وقتی هوا ابری می شه به خوشبختی هاش اضافه می شه. یه زندۀ خوشبخت که با نوشتن عجین شده و می تونه منتطره یه چیزی با شه . انتظار خودش معنیه زنده بودنه و این زندۀخوشبخت همیشه منتظره پاییزه. منتظره که خوشبختی هاشو میون درخت های نارنجی رنگ ببره . وزش باد را روی پوستش لمس کنه و چششمش به ابرای آسمون باشه.یه زندۀ خوشبخت که گریش می گیره وقتی به کاشی های  کف حوض نگاه می کنه از قشنگیشون.یه زندۀ خوشبخت که آش آلو های مادر بزرگشو با هیچ چیزی عوض نمی کنه.یه زندۀ خوشبخت که خیلی ها به خوشبختی هاش حسرت می خورن.

اما.... اما این زندۀ خوشبخت تمام بدبختیش اینه که احساس خوشبختی نمی کنه چون نمی دونه از زنده بودنش چی می خواد.

شاید تمام بدبختیش این باشه که خیلی خوشبخته!!!!!!

تولدانه !

شیوا جون تولدت مبارک  

 

امروز ،خنده ،سکوت و دیگز هیچ....

نمی دو نم از کجا شروع کنم . نظر تو چیه شیوا؟ همش از یادم رفت و همش یک ربع ساعت نیست که اومدم خونه اما نمی دونم چرا یادم رفته.آهان یکمیش یادم اومد.

که من چرند حرف میزنم شیوا خوانوم . که گذره زمان چرنده،  می دونم شوخی می کنی! اما واقعآ من اگه چرند می گم بهم بگو می دونی که ناراحت نمی شم در عوض آبروم نمیره ، آدم از دوستش بشنوه بهتره تا دیگران تو دلشون بخندن. خوب شیوا جون به لقب « کمدی» هم نایل گشتیم. نظرت چیه؟  خداجون چقدر خندیدیم. نمی خوام سبک سر واحمق به نظر برسم، اما شاید بشه گفت ایجا تنها جاییه که راحت می خندم حالا هرچند بچگانه باشه!


 همیشه نوشتن برای من از گفتن راحتتره . یادم باشه تو دفتر نظراتش بنویسم. چیزی که من میگفتم شاید درست نبود اما یاد اون حرف خودتون افتادم که می گفتید اگه غمگین باشی یا شاد همون طوری عکس می گیری یا هر حس دیگه ؛ من میگم همون طوری که از چشمهای آدما می شه حسشونو خوند،  از عکسهاشون هم میشه. اما من توی تمام عکس های امروزه شما یه عالمه تنهایی دیدم. اون پری که روی شوره زار غلط میزد ، یا اون نخ هایی که توی پرواز به آسمون بدجوری لابه لای شاخه ها گیر کرده بودن. اگه قرار باشه برای اون عکسی که شیوا دوست داشت من اسم بذارم می ذاشتم«ابتدای تنهایی» ،  اون اتاقک خالی وسط برفا و این که ابتدای کوه بود.    انگار نگهبان آدمهای که به سکوت کوه پناهنده می شن یه کیوسک خالیه. ماهیت تنهایی فقط تنهاییه ؛ اون یخهایی که داشت توی آفتاب آب می شدن و بعد تبخیر هم حرفی از رفتن داشت. اون زنی که داشت تاب هول میداد ، چیزی که اون عکس به من میگفت فقط گذره زمان بود و بس. ( اینجاست که شیوا بزنه تو سرم!!!) مهم نیست الان کی تاب را هول می داد،  مهم اینه که شاید فردا اون نباشه اما تاب بازم هول می خوره!


اینا مال دیشب ساعت یازده بود اما خط شلوغ بود و منم حوصله نداشتم وخیلی خسته بودم.