چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

چندخط پائیز

یادداشت های یه آدم خیلی خیلی معمولی

۷ بود که وارونه شد ٬ باور نکردم ۹ شد!

نشسته ام توی لیست انتظار ٬ اینجا فرقی ندارد زودتر اسمت را رزرو کرده باشی ٬ خودشان یکی یکی صدایمان می زنند! تقریبآ همه رفته اند ٬ صندلی ها خالی شده و تک و توک کسانی مثل من منتظرند. خلوتی و مردگی از روی سنگ های سفید و لخت کف این جا هو هو می کند. من فقط این پا و اون پا می شم گاه گاهی. منتظرم صدایم بزنند بپرم برم . در اولین فرصت که بگویند . توی لیست تقاضا نامه ام نوشته ام که تن به هر کاری می دهم! از گذشته ام هم ابراز پشیمانی کرده ام هرچند که پذیرفتنی نبود! خستگی که بهم فشار می اره می زنم زیر گریه ٬ صدایم سقف بلند تالار را پر می کند ٬ همه جا می پیچد ولی انگار عایق بندی اینجا خیلی قوی ست اصلآ صدا ان طرف نمی رود. منظورم همان طرفیست که نشسته اند تصمیم گیری می کنند. این جا شایعه زیاد است بسکه بعضی مثل من خسته اند. دی روز یکی می گفت بلند شیم بریم لازم نیست اینجا بشینیم ٬ اگر صدایمان کنند و نباشیم پیک می فرستند دنبالمان . فکر کنم راست می گفت ٬ چند بار شده بود کسانی از راه رسیده و نرسیده از خط می گذشتند و من فقط دندان روی دندان فشار می دادم . یه دو باری اعتراض کردم ٬ ناله کردم ولی بدجوری باهام برخورد شد! ولی خوب چاره ای هم نیست من ان طرف همه چیز را فروخته ام تبدیل اش کرده ام به همه ی این چیزی که توی این چمدان روی پامه. یک سری هم ضمانت ام کرده بودنند که هنوز می گویید دارن روش کار می کنند. 

خلاصه هنوز نشسته ام . عادت کرده ام . گریه ام که بند می اید دوباره خیره می شوم به اطراف و احساس می کنم هر لحظه صدایم می کنند. گاهی به دیوار های سنگی این جا دست می کشم ٬ بی هوده با ناخن روی بندکشی های سیمانی بین سنگها می کشم انگار که سوراخی باز شود و مستقیم بتوانم صدایم را به ان طرف برسانم. احمق ام دیگر ٬ از همان روزی که دار و ندارم را دادم و امدم اینجا منتظر فهمیدم که احمقم. البته ناگفته نماند شایعه شده بود احمق بودن هم امتیاز دارد و لی نو عش را نگفته بودند! یک دیوانه ای هم این دور و بر ها هست که هی خط را رد می کند و بر می گردد٬ پا کرده توی کفش من و زر زر می کند. یکی می گفت این طفلکی خیلی سال است که اینجا منتظر است برای گذشتن از خط هر کاری که بگی کرده ٬ ولی گویا هر دو  طرف چیزی ندارند و حالا زده به سرش. اول دلم برایش سوخت ولی الان فقط می خوام دست از سرم بردارد. راستی یک ساعت بزرگ به دیوار اینجاست که فقط ثانیه شمار دارد. خیلی ترسناک می چرخد . معلوم می شود سال و ماه این طرف ما برای ان طرفی ها اصلآ مهم نیست ولی خودمان که می فهمیم ٬ یک ساعتی در درونمان هست که فرسودمان می کند ٬ این هم یکی از همان چیزهایست که تا رسیدم این طرف شاکی اش می شوم.  

وحشت هنوز روبرویم نشسته هی تکرار می کند چند سال رفته و معلوم نیست چند سال دیگر....

نظرات 18 + ارسال نظر
Ξ T Ξ Я N ∆ L شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:19 ب.ظ http://eternal.blogsky.com

فصاحتی داری میان بند بند نگاشته هایت!

هان!

حمید شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:30 ب.ظ http://dr_ahmadi.mihanblog.com

سلام.متن جالبی بود فقط یک توصیه برای متن های بیش از ۱۰ خط از ادامه متن استفاده کنید

هجرت شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:30 ب.ظ http://hejrat-19.blogsky.com/

اخ که این درد های کهنه چه قدر زجر اوره
پست رو نخوندم
فقط چند خط معرفی ات رو خوندم
دلم برای درد واره های خودم تنگید
میفهمم چی میگی

[ بدون نام ] شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ب.ظ


عیدت مبارک . امید وارم امسال سبز تر باشه . گر چه چشمم آب نمیخوره .

علیرضا یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:29 ق.ظ http://4biddenart.blogspot.com

همه انگار از انتظاری که میکشیم روحمون ساییده شده و بدنمون فرسوده!
سلام خوبی؟ سال نو مبارک.
خوشحالم که میتونی برام کامنت بذاری.

نقاب یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ب.ظ http://ps-neghab.blogsky.com/

سال نوتون مبارک

خوده خودم یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:49 ب.ظ http://www.khodamokhodam.blogsky.com

اولا سال نو مبارک! (این یک ناسزا بود...!)

دوما: با عرض پوزش از فوضولی ای که انجام دادیم
ولی همان بدون ادامه ی مطلب بهتر است!!!!!

نعیم یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ب.ظ

سال نو مبارک

المهرداد دوشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ق.ظ http://almehrdad.wordpress.com/

خلاصه هنوز نشسته ام . عادت کرده ام . گریه ام که بند می اید دوباره خیره می شوم به اطراف و احساس می کنم هر لحظه صدایم می کنند.
+ درک شد ... زندگی شده

logs دوشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ

ساعت درونم ثانیه شمارش ۶ ثانیه طول می کشد تا حرکت کند اما
عقربهء بزرگش دو تا یکی می پرد. خلاصه تنظیم نیست طفلی..

دمندان دوشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 ب.ظ http://damandan.blogfa.com

سلام دوست قدیمی
سال نو مبارک....فکر میکردم تعطیل کردی:)
خوشحال می‌شم مثل سابق تبادل لینک داشته باشیم/

پگاه سه‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ب.ظ http://golbarg72.blogfa.com

اون نظری که اسم نداشت مال من بود ، حواسم نبود .

شازده خانوم شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ق.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

خانم جان... خیلی خوب نوشتی.
یکبار دیگه برم بخونم.

مهشاد یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ب.ظ http://mahshadsadrameli.blogfa.com

عیدت مبارک

Ξ T Ξ Я N ∆ L پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:35 ب.ظ http://eternal.blogsky.com

اولا که هان نه بله،
و چه چیز زیباتر از چشم های بارانی؟

:))
چشم های بارانی که از شوق لبریز است نه از ترس .

تلنگر پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ب.ظ

هــــــاله !؟

نقاب چهارشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ http://ps-neghab.blogsky.com/

چـــــــــــــــــــــــــــی شد

لولی پنج‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ق.ظ http://alaghbandan.blogspot.com/

میشه کلا بی خیال انتظار بشی ... انقد خوب میشه همه چی که نگو !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد